Part 39

391 116 5
                                    

با پوشیدن لباس از اتاق خارج شد و به سمت اشپزخونه رفت . به کابینت قهوه ای رنگ تکیه داد به بکهیونی که مقابل سینک مشغول شستن چند تا ظرف کثیف بود خیره شد 

× رفتی دانشگاه 

زیر چشمی نگاهی بهش انداخت - اره به سختی راضیشون کردم که از ماه بعد برم سر کلاس .. کم مونده بود اخراجم کنن 

× زنگ میزدی میومدم خو 

- زنگ میزدم که چی بشه .. رییس دانشگاه هم نتونست راضیشون کنه .. با ضمانت خودش و چند تا از استادا گذاشتن 

× چرا ا

- قاطی دارن ولشون کن ... تو چی امروز چکار کردی 

× منم رفتم پیش لوهان 

با شنیدن اسم لوهان خشک شده به سمتش برگشت 

- لوهان 

بیخیال شونه ای بالا انداخت × اره .. مشکلی هست ؟ .. وقتی به لو هم گفتم باید برم خونه بکهیون تنهاس اینجوری شد 

دستپاچه سری تکون داد - نه هیچی نشده .. خوب بود حالش

× اره هر دوشون خوب بودن .. قراره واسه کریسمس مهمونی بگیره که ما هم دعوت کرد 

- خیلیم عالی .. میریم 

× تو که مشکلی نداری منظورم دانشگاه اینا 

- نه هیچی میریم 

به سمت ماکرووفر رفت و همزمان گفت - چان سس هم بزار 

ظرف رو برداشت و با چند قدم خودش رو به میز رسوند و ظرف رو وسط میز گذاشت 

- شروع کنیم

~~~~~

با  اینکه زمستون بود ، حس میکرد با چند تا کاری که برای تمیز کردن خونه انجام داده بود بوی بدی میده . خسته بود ولی باید حموم میرفت و گرنه تا صبح نمیتونست بخوابه 

بالای سر چانیولی که روی مبل نشسته بود ایستاد 

- چانیول

اونقدر محو فیلمی که داشت پخش میشد بود که به خودش زحمت نداد سرش رو بچرخونه و تنها هوومی زمزمه کرد 

- من میرم حموم .. تو برو بخواب یا منتظر بمون تا بیام باهم بخوابیم 

× منتظرت میمونم 

بازم بدون چرخوندن سرش زمزمه کرد 

واقعا نمیدونست با این حد توجهی که بهش میکرد  چکار باید بکنه ؟

چشم غره ای به چانیولی که نمیدید رفت و با برداشتن حولش وارد حموم شد 

حمومش تنها 10 دقیقه  کشید و ولی همین 10 دقیقه هم حالش رو خوب کرده بود .

حال خوبش رو یه فنجون قهوه تکمیل میکرد 

خونه تاریک بود و معلوم بود که چانیول خوابیده ولی با پا گذاشتن داخل پذیرایی و دیدن چانیولی که بالشی بغل کرده و همچنان داره فیلم  سینمایی رو نگاه میکنه لبخندی زد ... چرا فکر میکرد فیلم سینمایی توی 10 دقیقه تموم میشه و یا چرا انتظار داشت چانیولی که فیلم سینمایی رو تا اخر و تا پایان تیتراژش نگاه میکرد و یا به زبانی شورش رو درمیاورد ، باید فیلم رو نصفه ول کنه و بخوابه ؟


با صدای قدم هایی چشماش رو که سوزش عجیبی داشت رو از روی تلوزیون برداشت و به عقب برگشت . با دیدن بکهیون لبخندی زد 

× اومدی 

- اوهوم قهوه میخوری اماده کنم 

× میدونم که دوس داری بعد حموم قهوه بخوری واست اماده کردم 

نمیدونست چندمین باره که توی یه روز لبخند میزنه . اون از خدمت صبحش اینم از خدمت شبانش

- ممنونم میخوری تو هم ؟

×البته 

با دو فنجون قهوه کنارش نشست  و با تکیه دادن سرش به پشتی مبل به صفحه تلوزیون خیره شد ولی پوزیشنش زیاد طولانی نشد چون که چانیول با حلقه کردن دستش دور کمرش اونو به سمت خودش کشید و الان سرش به جای پشتی مبل به شونه چانیول تکیه داده شده بود.

نفس های گرم بزرگتر زیر گوشش پخش میشد و همین وادارش میکرد روی مبل ول تر بشه و چشماش خمارتر بشه 

جاش رو بهتر کرد و فنجون قهوه رو به لبش نزدیک کرد . حرکت دستای پسر بزرگتر روی تنش حواسش رو پرت میکرد ولی همچنان مقاومت میکرد که دیگه بیشتر از این شل نشه که انگار غیر ممکن بود ... 


سلام سلام 

حالتون چطوره 

بعد از هفته ها بالاخره اپ کردم 

واسه این مدت خیلی خیلی معذرت میخوام و حسابی قراره جبران کنم 

و یه حرف که شاید بد باشه شایدم خوب





داریم به پایان فیک نزدیک میشیم 

With You Under Moonlight / با تو زیــر نـــور ماه   [ChanBaek]Where stories live. Discover now