part4

3.1K 462 7
                                    

استاد من به طرز دیوونه کننده ای جذاب بود و اون ، خدای
سكس بود. حالا؟میتونم از پسش بر بیام. اون اتفاق دیگه
هرگز نمیوفته. به خودم جواب دادم. آره ، راست میگی فقط
شورتت از همین الانم خیس شده !
سعی کردم بقیه روز سر کلاسا مثل احمقا به نظر نیام و بقیه
استادا کاملا نرمال بودن و آدم رو منحرف نمیكردن.
جیمین بهم پیام داده بود و میخواست تموم جزییات دیشب رو
بدونه ، نمیدونستم از کجا شروع کنم.
حتی مطمن نبودم که میخوام بهش بگم یا نه !
أصلًا کدوم تیكه رو میتونستم بگم؟
قسمتی که گذاشتم پسری که نمیشناختم و از بار بلند کرده
بودم منو ببنده و انگشتم کنه و باکره گیم رو بگیره !؟ یا قسمتی که توی دستای اون
متلاشی شدم و به ارگاسم رسیدم !؟ شایدم قسمتی که پسری
که از بار بلند کردم حالا استادمه !!
و در آخر تصمیم گرفتم نقش بازی کنم
ـ هاها ! چیز زیادی واسه گفتن ندارم ، یه تاکسی برای خونه
گرفت. همین !
و واقعا احمق بودم که فكر میكردم اون بیخیال میشه.
ـ بیخیییییال کوکی ! نمیتونی به من بگی هیچ اتفاقی بینتون
نیوفتاده.
میدونستم که به این راحتیا ول کن ماجرا نمیشه.
آهی کشیدم ، موبایلم رو داخل کیفم انداختم و دستم به نوشته
کوچیك تهیونگ خورد ،دست خط مرتبش باعث شد... احساس
غرور داشته باشم؟
کدوم پسری میتونست توی سكس با یه غریبه انقدر حكمفرما
باشه و بعد انقدر مهربون باشه که برای صبح آب حاضر کنه
و به هم ریختگیا رو مرتب کنه؟
کلمه هاشو به یاد آوردم " دفعه بعد این تكون خوردنات رو
کنترل میكنم "
لرزیدم و ناامیدانه فكر کردم دیگه قرار نیست دفعه بعدی
وجود داشته باشه. فقط قرارِ نیم سال آینده دوشنبه ها و
چهارشنبه ها به اون خیره بشم تا زمانی که بتونم اونو از فكرم
بیرون کنم.
علاوه بر این باید با دونستن این که جانگهو و دوست دخترش
پشت سرم نشستن و دارن بهم نگاه میكنن توی اون کلاس
بشینم.
اولین بار بعد از کات کردن جانگهو اونو دیده بودم و کاملا شبیه
کسایی بودم که زندگیشون رو باختن
بدون میکاپ همیشگیم با موهای بهم ریخته و مریض از خماری
دفعه بعد حتما میبینه چیو از دست داده. اون فكر میكنه من
ضعیفم و من دقیقا کاری میكنم که احساس کنه خودش
ضعیف ترینِ.
صبح روز بعد منو جیمین قهوه به دست وسط پاساژ بودیم.
تصمیم گرفته بودم در مورد اتفاقی که با تهیونگ افتاده بود چیزی
بهش نگم اما گفته بودم که جانگهو و ههسو توی کلاس من و دقیقا
همونطور که انتظار داشتم واکنش نشون داد.
ـ پسره ی کیری. اون بزرگترین عوضی تاریخِ
ـ به خاطر همین نیاز دارم یه چیز جدید بخرم میدونی دیگه ،
باید نشونش بدم چیو از دست داده
ـ اوووو، جونگکوک قلب شكن جدید
و با هیجان ادامه داد
ـ دوسسسسششش دارممم
فكر کردن به اینكه چطور قلبم شكسته شده بود باعث میشد
خشم تموم وجودم رو بگیره حتی با وجود اینكه میدونستم اون
رابطه خیلی دووم نمیاره.
برای رهایی از فكر و خیال باید یه باشگاه هم ثبت نام میكردم
و خیلی سریع از این فكر پشیمون شدم
گوم به اندازه کافی تنها بود. اگه دست از اینكه گوم و
برای هرچیزی بهونه کنم بر نمیداشتم تبدیل به یكی از اون
پسرای گربه باز تنها میشدم.
برای اولین بار توی یه پاساژ هرچیزی که دوست داشتم و
میخریدم ، کاری که معمولا انجام نمیدادم چون جانگهو تاییدشون
نمیكرد.
پیرهنای لختی حریر ، شلوارای تنگ و جین های مشكی...
و اخرین توقف لباس سکسی بود. وقتی جیمین بین رنگها سرگردون بود با شیطنت چندتا لباس
زیر برداشتم. حتی با وجود اینكه میدونستم حسابی گرونن.
واسه کی میخواستم اینارو بپوشم؟ خودم؟
وقتی توی اتاق پرو ایستادم ، چیزی که میدیدم و دوست
داشتم. باسنم بزرگیش بیشتر نشون داده میشد. و بالاخره احساس کردم
زیبام.
قبل از اینكه لباسامو عوض کنم چندتا عكس گرفتم و تصمیم
گرفتم برای یكبارم که شده کارتمو خالی کنم. اینا فقط برای
لذت منو گوم.
شماره تلفن تهیونگ توی دستام بود ،سه بار برداشته بودم که
بندازمش دور و هر بارم برگشته بود روی کانتر.
بالاخره وقتی شماره تلفنش توی یه دستم بود و موبایلم توی
دست دیگم روی مبل نشستم.
میدونستم که نباید این کارو انجام بدم کاری که واقعا درست
نبود ولی چی می شد اگه توی کلاسش نبودم؟
اگر هر کلاس دیگه ای به برنامم می خورد تا الان بهش پیام
داده بودم.
یه بوی عجیب باعث شد از درون بسوزم ؛مبل هنوز بوی ادکلن
اونو می داد؛ یه بوی سردو تاریك که باعث می شد یاد
کتابخونه های قدیمی و چرم بیوفتم ،خدا لعنتش کنه!
شمارشو توی گوشیم زدم و سریع تایپ کردم.
ـ خب می دونم که قرار گذاشتیم جوری رفتار کنیم که انگار
دیشب اتفاق نیوفتاده ولی به نظرم بی ادبی که به خاطر اونشب
ازت تشكر نكنم.
یكی از عكسایی که تو اتاق پرو گرفته بودم رو بهش اضافه
کردم. اونی که باسنم سکسی تر افتاده بود.
قبل از اینكه منصرف بشم کلیك کردم و فرستادمش ،بدون
اینكه صبر کنم گوشی و پرت کردم اون سمت مبل.
- من چه مرگم شده گومی!؟
با چشمای د رشت زردش بهم ذل زده بود.
صدای گوشی بلند شد؛ خدایا،خدایا،وای خدا...
با یه نفس عمیق گوشی رو برداشتم و پیامو باز کردم.
ـ با توجه به این که دیشب هرگز اتفاقی نیوفتاده! تو کی هستی
و از کجا این شماره رو آوردی؟!
درضمن کسایی که از این عكسای پر از شیطنت میگیرن
باسنشون مثل مال تو اسپنك میشه.
جیغ کشیدم و خندیدم.
اون همین الان منو تهدید کرد که اسپنكم می کنه.
همیشه مخفیانه ایده اش رو دوست داشتم ولی هیچوقت انقدر
راحت نبودم که از جانگهو درخواست کنم.
به نظر می رسه که باید به پسر شیطون بودن ادامه بدم.
دوباره صدای گوشیم بلند شد.
- فاك، لطفا چیزی که فرستادم رو فراموش کن ؛ ما نباید
اینجوری در ارتباط باشیم.
دیر گفتی استاد کیم تهیونگ!!

One night_vkookWhere stories live. Discover now