part9

2.8K 375 3
                                    

اتاق خواب تاریك بود.با یه تخت بزرگ و کاغذ دیواری های
پوستر مانند. روتختی ابریشمی، خاکستری و قرمز بود و سمت
چپمون یه پنجره بزرگ بود.
تهیونگ از کنارم رد شد تا پرده هارو کنار بزنه و نور نئونی شهر
،اتاق خواب رو روشن کنه.
دیوار سمت راست کاملا با سه تا کتابخونه بزرگ پوشیده شده
بود که سراسر پر بود از کتاب های ادبیات.
آروم گفتم:
ـ مجموعه تاثیر گذاریِ.
تهیونگ لبخند زد و دستمو کشیدو به تخت نزدیك کرد.
منو به سمت خودش کشید،خجالت وجودمو گرفت.
انگشتاش نوازش وار از گلوم بالا آورد و آروم صورتمو قاب
گرفت.
ـ یادت باشه! وقتی تحت کنترل منی بهم اعتماد کن ولی از
اینكه بهم نگی کی تمومش کنم نترس من می خوام بهت فشار
بیارم جونگکوک؟می خوام ببینم تحملت تا چه حد.
میل به اون باعث شد پوستم بسوزه. صدای شیطون درونم
برای لمس اون داد می زد.برای اون که منو روی تخت پرت
کنه و هر روشی که دوست دارم و رو روم پیاده کنه.
ولی اون برق شیطانی نگاش وقتی حرکت کرد تا پشتم بایسته
دست انداخت و دکمه هام رو باز کنه باعث شد حس کنم این آسون نخواهد بود.
ـ من می خوام به خواسته هات نظم بدم.
با یه دستش پشتم رو نوازش می کرد و با دست دیگش
لباسمو پایین می کشید.
مو به تنم سیخ شد.
لبهاش گردنمو نوازش کرد.
یكبار...دوبار....
و بعد دندوناش یه نقطه حساس بین گردن و شونم رو پیدا
کردن.
دستاش لباسمو تا پایین روی آرنجم کشید و بعد راهشو تا روی
مچم ادامه داد و کامل در آورد فقط یه ثانیه طول کشید که شلوارم رو هم به جمع لباسم اضافه شد
ـ اومممم،من این ست رو می شناسم ،تو قبال منو با این وسوسه
کردی.
دستاش با تحسین دور کمرمو نوازش کرد و بعد باسنم رو
چنگ زد و من انگشتاشو که در امتداد شورتم حرکت می کرد
،حس کردم.
ـ بهت درمورد پوشیدن این چیزا چه اخطاری داده
بودم؟شیطونیای مثل این باعث میشه باسن تپل و
خوشگلت اسپنك بشه.
وقتی حس کردم که خم شدو گازم گرفت لبامو تو دهنم کشید
پشتم رو بوسید همونطور که با دستاش کمرمو نگه داشته بود
دندوناش دوباره جای خودشونو پیدا کردن.
وقتی آتیش رو توی بدنم پخش می کرد نمی دونستم با دستام
چیكار کنم.
می خواستم با انگشتام موهاشو چنگ بزنم و اونو جلو بكشم.
می خواستم زبونش رو حس کنم.
منو چرخوند و همونطور که دستاش باسنمو گرفته بود؛ جلو
کشوندم.
ـ به زودی
با نگاش نگهم داشت و اسیرم کرد و ادامه داد
ـ باسنت رو مال خودم می کنم، اون سوراخ کوچولوی تنگت
رو با هر ذره از خودم پر می کنم.
چشمام گرد شد و باعث شد انگشتای پامو به زمین فشار بدم.
نفسم رفت وقتی تهیونگ منو هل دادو روی تخت انداخت.
روتختی نرم بدنم رو احاطه کرد.
وقتی دستامو پیچوند و منو دمر کرد و لبه تخت بلند خمم
کردلبامو گاز گرفتم.
ناخوناش روی پشتم کشیده شد ، زیر شورتم چنگ زدو آروم
اونو پایین کشید.
ـ خوب گوش کن پسر کوچولو
با یه دست پشتمو نوازش می کرد و دست دیگش باسنم رو
چنگ می زد.
ـ اگه بهم التماس کنی که تمومش کنم ،من تموم نمی کنم.
از یه کلمه امن استفاده می کنیم این راهی که تو قدرتتو به
عنوان یه فرمانبردار داری.
ـ آه ه،
نمیتونستم فكر کنم تموم بدنم داغ شده و تحریك شده و
آخرین چیزی که می تونستم بهش فكر کنم کلمه ای بود که
می تونست باعث بشه تموم این کارایی که این حسو بهم داده
بود رو تموم کنه.
آروم خندید.
ـ قرمز معمولا کلمه متوقف کننده من.
پس یادت باشه اگه واقعا می خواستی تمومش کنم و لذت نمی
بردی و برات زیادی بود این چیزیه که باید بگی.
نفسمو بیرون دادم.
ـ باشه.
و بلافاصله جیغ کشیدم.
دستاش به پشت لختم کوبیده شد و یه جای جذاب به اندازه
دستش روی پوستم به جا گذاشت.
ـ ما قرار مشخص کنیم تو چطور منو راهنمایی می کنی.به
عنوان فرماندهنده تو، انتظار دارم با احترام منو راهنمایی کنی.
"نه ددی" "بله ددی "کاملا محترمانست متوجه شدی؟
ـ باشه...یعنی بله ددی
دستشو احساس کردم که برای یه ضربه دیگه بالا بردو وقتی
اشتباهم رو اصلاح کردم آروم نوازشم کرد.
آههه کشیدم.
همه آدرنالین و خواسته هام باعث شد سرم رو بچرخونم.
با یكم خنده.
ـ خیلی برام آماده ای!
یكی از انگشتاش رو با اذیت روی خصوصی ترین قسمت بدنم
تكون داد.
- باید یكم براش صبر کنی پسر کوچولو.
من قرار کاری کنم که یكم برام عذاب بكشی. یادت میاد
آخرین باری که اسپنكت کردم چی گفتم؟
نمی تونستم به یاد بیارم.
بیش از حد هیجان زده بودم و بیش از حد جذب صداش شده
بودم ، جوری که نمی تونستم به هیچ چیز دیگه ای فكر کنم!
ـ یادم نمیاد ددی !
ـ گفته بودم دفه بعد که اسپنكت می کنم و دهنت رو
میبندم تا ساکت نگهت دارم.
اوه ه یادم اومد.
ـ چرا....چرا می خوای منو اسپنك کنی ددی؟ من....من پسر
خوبی بودم.درسته !؟
خندید و حس کردم شورتمو کامل درآورد.
- تو می دونستی داری چیكار می کنی وقتی این
گارترو پوشیدی. تو پسر باهوشی هستی. مطمئنم که یادت
میاد آخرین بار در مورد اینا چی بهت گفته بودم.من چجور
مستریم اگه به حرفی که گفتم عمل نكنم.
نباید نظم رو یادت بدم وقتی همچین شیطونی می کنی؟پس
دهنت رو کاملا باز کن.
با تردید دهنم رو باز کردم و بلافاصله مزه ابریشمی پارچه‌ی رو
حس کردم.
اولین واکنشم تنفر بود. می خواستم تف کنم و اون رو بیرون
پرت کنم.احساس قدرت از اینكه پارچه ی توی دهنمِ باعث
شد پیچ و تاب بخورم ولی....
اون حس خوبی هم داشت.
حس درمونده بودن،مطیع بودن ،حسی که دوست نداشتم تموم
بشه.
مثل یه فرمانبردار توی دهنم نگهش داشتم.
- پسر خوب
پشتم خم شده بود و توی گوشم زمزمه می کرد.
چونمو نوازش می کرد.
ـ تو خوشگلی
غرورو لذت سراسر بدنم رو گرفت.
ـ حالا برام محكم بایست. این دفعه قرار نیست بهت آسون
بگیرم.
بهم آسون بگیره؟دفعه قبل بهم آسون گرفته بود؟!
نتونستم قبل از اینكه ضربه اول رو بزنه بهش فكر کنم و بعد
ضربه بعدی و بعدی...
درمونده جیغ کشیدم و پارچه ی توی دهنم جیغم رو خفه می
کرد و اونو فشار می دادم.
پوستم می سوخت.
از شدت تحریك کل بدنم مورمور شده بود.
همون لحظه که می خواستم بهش بگم که نمی تونم بیشتر از
این تحمل کنم ، تمومش کرد.
همونطور دراز کشیدم و سعی کردم لرزش بدنم رو کنترل کنم.
دستاش پوست حساسم رو نوازش کرد و ناله کرد.
ـ قرمز روی پوست تو رنگ قشنگیه ،خیلی خوب انجامش
دادی بهت افتخار می کنم.
دستاش به سمت دهنم اومد.
ـ حالا اون پارچه رو پس می گیرم.
بیرون انداختمش.دهنم خشك شده بود و فكم درد گرفته بود.
شنیدم که تهیونگ پرتش کرد یه گوشه ای از اتاق.
پشتم رو مشتاقانه قوس دادم و امیدوار بودم که چیزی که
بدجوری می خوامش رو بدست بیارم.
تهیونگ پیچ و تاب های عمدی بدنم رو متوجه شد و آروم خندید.
- اوه؟فكر می کنی می خوام الآن بكنمت؟فكر می کنی به این
زودی به دستش آوردی؟
تكون خوردنم و متوقف کردم.
ـ هممم؟اینطوری فكر می کنی؟
نه فكر نمی کردم. ولی نمی خواستم اینو بهش بگم.
ـ لطفا!تهیونگ
ناله کردم
ـ من می خوامت.
ـ اوه ،می تونم بفهمم ولی تو قرار یاد بگیری که صبور باشی
پسر کوچولو.
پشتم رو مهمون یه سیلی دیگه کرد.آروم تر از قبل بود ولی
هنوزم برای اینكه بپرم کافی بود.
ـ بلند شو روی تخت روی زانوهات بنشین ولی سرت رو پایین
روی تخت نگه دار.
همونطور که گفته بود انجامش دادم.
هر دستوری که میداد باعث می شد بین پاهام سوزن سوزن
بشه و عضوم سیخ و موجی از خواستن بدنم رو بگیره.
می خواستم التماس کنم. التماس کنم که لطفا! لطفا اون ارضا
شدن رو بهم بده.
ولی احساس می کردم اگه متوجه این موضوع بشه بیشتر و
بیشتر ادامه میده.
جوری که روی زانوهام بودم کاملا همه بدنم در معرض
نمایش بود.
برای چند دقیقه اصلا لمسم نكرد.
ولی می تونستم نگاهشو روی خودم حس کنم.
پیچ و تاب خوردنای نا امیدانه و نامحسوسم رو نگاه می کرد.
بعد، ازم دور شد. به سمت پایین تخت جایی که یه صندوق
چرمی بزرگ قرار داشت سرم رو چرخوندم تا ببینمش.
تیشرتش رو درآورده بود و مطمئن نبودم کی دقیقا !پوستش
توی نور شهر می درخشید.
ـ اون چیه؟
به سرعت اضافه کردم:"ددی"
واقعا اسپنك بیشتری نمی خواستم.

One night_vkookWhere stories live. Discover now