part10

2.7K 353 2
                                    

توی صندوق دنبال چیزی میگشت وقتی بهم نگاه کرد شبیه
گرگی بود که به وعده غذاییش نگاه می کنه.
ـ این صندوق بازیهامه با تموم اسباب بازیا برای
شیطونا و من می خوام تا صبح با تو بازی کنم.
توی همون پوزیشن به تهیونگ نگاه کردم که یه سری از وسایل
رو بیرون می آورد و اونارو کنار هم روی تخت می چید و به
صورتم که درگیر این بودم که سردربیارم هرکدوم برای چه
کاری استفاده میشن نگاه می کرد.
دکمه های کنارش باعث شد بلافاصله بفهمم که ویبراتور.
بعدی یه جفت دستبند بود که با یه زنجیر کوتاه بهم وصل
شده بودن.
با چشمای گرد شده بهشون خیره شده بودم.
تهیونگ دستبندارو برداشت و دوباره پشتم قرار گرفت.
می خوام بهت نشون بدم که می تونی چقدر برای رهایی کلافه
بشی.
مچم رو گرفت و من بلافاصله اونارو پشت رونم بردم و اون
بهم دستبند زد.
یكبار دیگه بسته شده بودم بدون اینكه بتونم اون یا خودم رو
لمس کنم.
لولیدم و ناله کردم.
چرا داشتم اینكارو با خودم می کردم!؟
به خودم اجازه می دادم که بیشتر و بیشتر محتاجش باشم.
با لمس انگشتاش درد بیشتر بدنم رو گرفت و می دونستم به
زودی توی دستاش مثل یه ژله میشم.
توی ذهنم هیچی نبود به جز خواستن اون ، نمی تونستم صبرکنم.
- تا به حال از ویبراتور استفاده کردی؟
اون وسیله رو برداشت و هر دوتا دکمه رو فشار داد.
صداش بلند شد. وقتی دکمه دوم رو زد صداش بلندو بلند ترشد.
لبخند زد و من با استرس آب دهنم رو قورت دادم.
می تونستم تصور کنم چه احساسی داره وقتی اون به حساس
ترین قسمت بدنم برخورد کنه.
ـ استفاده نكردم.
ابروهاش رو بالا برد و سریع اصلاح کردم.
- استفاده نكردم ددی
ـ هممم،خوبه.
انگشتاش پشت رونم رو نوازش کرد و ادامه داد
ـ پس قراره خوش بگذره.
صدای ویبراتور رو شنیدم که شروع به لرزیدن کرد و به
دستبندم خورد.
تهیونگ پشتم رو فشار داد و گفت:
ـ کمرتو قوس بده جونگکوک، می خوام اون سوراخ کوچولوی مشتاق زیبات رو ببینم.
کاری که دستور داده بود رو کردم و ناله کردم.
با دستش بهم چنگ زد ،چیزی که باعث شد دهنم رو به
روتختی فشار بدم.
و بعد ویبراتور جای دستاش رو گرفت.
ویبراتور با قدرت تموم اعصاب بدنم رو در اختیار گرفته بود.
این بیش از حد بود زود به ارگاسم می رسیدم.
ـ اوه.... خدایا....تهیونگ
ناله کردم و نفس نفس زدم بعد...
اون ویبراتور رو عقب کشید.
با ناله گفتم
ـ نه نه...تهیونگ لطفا بهم بیشتر بده
یه اسپنك محكم باعث شد جیغ بزنم.
غیر قابل تحمل شده بود و باعث شد غرغر کنم و اشك بریزم.
تهیونگ خندید و ویبراتورو خاموش کرد.
ـ اون صدای چی بود ؟تو به من غرولند کردی؟
ـ من بیشتر می خوام.
بخاطر اشتیاقی که داشتم کاملا غیر منطقی شده بودم.
ـ من بهش نیاز دارم تهیونگ. ددی لطفا.
ـ شیطون ،پسرای مشتاق رهایی رو بدست نمیارن.
فكر کنم باید وقت بیشتری رو با تو بگذرونم.
یكبار دیگه اسپنكم کرد که باعث شد با پاهام لگد بزنم.
ـ من تورو روی لبه أرضا شدن نگه می دارم تا وقتی که برای
رهایی گریه کنی.
ویبراتورو دوباره سرجاش گردوند.
ناله کردم و لرزیدم.
وقتی به ارگاسم نزدیك شدم دوباره اونو ازم دور کرد.
کمرمو چرخوندم غر غر کردم.
ـ تهیونگ....لطفا!
ـ تو داری به غرغر کردن ادامه میدی پسر کوچولو.
با بی میلی ادامه داد
ـ غرولند کردن واقعا بی ادبی و ایندفعه من با خط کش
اسپنكت می کنم.
اسپنك شدن با یه خط کش توسط استادم!
بعدا این سناریو فوق العاده خوشمزه و ترسناك و مرور می
کنم.
لبامو گاز گرفتم.
سخت تلاش می کردم که وقتی با لمس ویبراتور عذابم می ده
خودم رو کنترل کنم.
به کارش ادامه می داد و فقط دستور می داد که پشتم رو
قوس بدم.
چیزی که ادامه دادن بهش به شدت سخت بود.
عضوم خیس و سیخ شده و حساس نسبت به هر لمس اون وسیله
شده بود.
پاهام بدون کنترل می لرزید و ناله هام صدای گریه گرفته بود.
ـ لطفا، ددی. لطفا، ددی. لطفا.
با صدای سخت و خش دار شهوت آلود گفت
ـ می خوای بیای کوک؟
ـ بله، لطفا !
شنیدم که ویبراتور رو سریعتر کردو وقتی واردم شد جیغ
کشیدم.
دهنم رو به تخت فشار می دادم.
صداهایی از خودم درمیاوردم که هیچ وقت فكر نمی کردم
قادر باشم.
بهم رهایی داد و اسمشو توی ملحفه ها جیغ کشیدم.
بدنم لرزید و از لذت ارضا شدن تكون خورد.
وقتی ویبراتور رو خاموش کرد به سختی هوشیار بودم.
احساس می کردم گیج و مستم و کاملا با اون ارضا شدن
مسموم شدم.
صدای حرکت کردنشو شنیدم و سرمو چرخوندم تا به تهیونگ
نگاه کنم.
جینشو درآورده بود و با باکسر ایستاده بود.
خدایا! اون عالی به نظر می رسه.
امیدوارانه کمرمو تكون دادم و ایندفعه پسم نزد.
- خدایا! تو زیبایی.
نفس کشید و دستام و باز کرد.
به سمت جلو روی تخت لیز خوردم و اون پشتم قرار گرفت.
موهامو چنگ زدو خودش رو بهم فشار داد و بعد ایستاد.
ـ لعنتی
ـ مشكل چیه؟
ـ کاندوم یه بسته خریده بودم و هنوز توی ماشینمه.
قبلا درمورد این لحظه فكر کرده بودم.
و هنوزم براش درد می کشیدم ،من اونو توی خودم می
خواستم.
ـ من پاکم
تهیونگ موهام رو نوازش کرد.
- مطمئنی! منم پاکم ولی مطمئنی که باهاش راحتی؟
لبخند زدم و چشام رو بستم. هیچوقت به این اندازه راحت
نبودم.
ـ بله ددی مطمئنم.
حتی با چشمهای بسته هم می دونستم که داره لبخند می زنه.
ـ نمی تونم صبر کنم که بكنمت کوک.
پشتم رو می بوسید و با فشار دستاش روی سرم فرماندهیشو
حفظ می کرد.
با لمس لبهاش روی پوستم می لرزیدم.
نگهم داشت و خودشو آروم واردم کرد.
ناله کرد.
نفس نفس زدم.
اون حس عالی داشت. پشتم خم شد و دستاش رو دور کمرم
حلقه کرد و بهم ضربه می زد.
نفسای سختش به گوشم می خورد و باعث می سد ستون
فقراتم پیچ و تاب بخوره.
ـ می خوام توی تو بیام کوک.
ـ اوه فاك، آره
خودم رو به پشت به سمت اون فشار دادم. اون از اشتیاقم ناله
کردو خودش رو توی بدنم خالی کرد.
داغ،بدن خیس از عرق و سنگین خودش رو روی من انداخت
و بعد چرخید و من تونستم نفس بكشم.
بعد از چند دقیقه نفس نفس زدن از خستگی بهم نگاه کرد.
ـ وای
تنها کلمه ای که به جز ناله تونستم بگم.
لبخند زدو به سمتم چرخید تا با موهای بهم ریختم بازی کنه.
پیشونیمو بوسید.
ـ این قرار یه راز فوق العاده باشه.

One night_vkookWhere stories live. Discover now