part18

2.3K 299 1
                                    

صبح روز بعد گیج از خواب بیدا شدم.
یه نفر بغلم کرده بود و گرمم بود و گومی جلوی پاهام خوابیده بود.
یه عطر آشنا.
عرق کرده بودم و سینه ای که بهش تكیه داده بودم آروم بالا
و پایین می شد.
تهیونگ شب رو مونده بود.
حیرت زده بودم و ما حتی سكسم نداشتیم.
مگه گذروندن شب پیش همدیگه فقط برای رابطه های
عاشقونه نبود؟
دوست نداشتم تكون بخورم که این لحظه آرامش بخشی که
دیگه هیچ وقت تكرار نمی شد رو از دست بدم.
دکمه های پیرهنش باز بود و عینكش رو روی میز کنار لیوان
های خالی شرابمون گذاشته بود.
دقیقا اتفاقی برعكس چیزی که ازش می ترسیدم افتاده بود.
تهیونگ نرفته بود.
اون توی اولین نشونه های مشكل تنهام نزاشته بود و علاوه بر
این من از اینكه اون اینكارو نمی کنه خیالم راحت شده بود.
واقعا عاشق کیم تهیونگ شدم؟
شاید این سوال بهتری بود
"اون عاشق من شده؟!"
حتی نمی تونستم به خودم اجازه بدم که به این موضوع فكرکنم.
بالاخره ، احساس کردم داره بیدار میشه.
خمیازه کشید و دستاش رو کشید و دوباره منو بغل کرد.
با چشمای کاملا باز بهش نگاه کردم.
- صبح بخیر
با چشمایِ خواب آلود لبخند زد
ـ صبح بخیر
موهام رو نوازش کرد
ـ مبل راحتی داری
ـ سینه خیلی راحتی داری.
خندید و دستش رو به صورتش کشید
ناراحت از این که اون سینه راحت رو ترك می کنم بلند شدم.
ـ گشنته؟می تونم پنکیک درست کنم.
ـ خیلی گشنمه.
به چشمای تیرش نگاه کردم و اون یكدفعه ساعتش رو چك
کرد.
ـ اوه ، لعنتی ، یك ساعت دیگه باید سر کار باشم.
به لباساش نگاه کرد و سریع از روی مبل بلند شد.
- اینا خوبن.
مشكلی نداری اگه اینجا دوش بگیرم؟
ـ مشكلی نیست.
سمت راست انتهای سالن.
همین حالا هم لباساشو درآورده بود.
سینه لختش تحریكم می کرد ناخونامو مثل یه چنگك تویِ
بدنش فروکنم.
دقیقا مثل گربه ها.
این فكرارو تموم کن جونگکوک.
وسط راه ایستاد ،برگشت بهم نگاه کرد.
فقط یه باکسر سیاه تنش بود یه ابروش رو بالا
برد و پرسید.
ـ باهام میای؟
اوه لعنتی معلومه که آره.
از روی مبل بلند شدم.
جلوی درِ حموم نگهم داشت. آروم لباسام رو درآورد.
اول پیرهنم رو با یه بوسه رویِ شكمم و بعد بالاتر رویِ سینم درآورد.
بعد با بوسه های دنباله دار شلوارم رو درآورد.
روی زانوهاش نشسته بود.با دستش کمرمو گرفت وانگشتاش
باسنم رو می مالید.
ـ می دونی خیلی سخته که نگم این برایِ منه.
با یه ضربه محكم اسپنكم کرد که باعث شد بپرم.
ـ هیچوقت تا حالا نشده بود که یه پسر کاملا برایِ من نباشه.
بلند شد . انگشتاش رو دور
نوك سینم چرخوند نفسام تند شد.
- چه فكری برام داری تهیونگ شی؟
کمی جدی و کمی با لذت ازش پرسیدم.
پس اونم می خواست مالك من باشه؟
غرید
ـ تصمیمِ من اینِ که با هر روشی که ممكنه بهت لذت بدم و
تورو به زانو دربیارم.وقتی ازت پرسیدم تو مالِ کی هستی؟
بدون لحظه ای تردید جواب بدی "مالِ شما ددی"
آب دهنم رو به سختی قورت دادم.
لعنتی ، این واقعا جذابِ و کاملا مخالف توافقی که راجع به این
رابطه کرده بودیم.
ولی برایِ من این موضوع داشت بیشتر و بیشتر بی اهمیت می شد.
ـ فكر کنم که باید اول تلاش کنی از تمام روش های لذت
دادن بهم استفاده کنی.
احساس کردم بعد از این که اونو رویِ زانوهاش دیده بودم
شجاع شدم و این احساس وقتی بلافاصله گردنم رو گرفت ویكی از اون لبخندایِ شیطانی " می خوام زنده بخورمت" زد کاملا محو شد.
ـ او..او امروز یه پسر کاملا مشتاق داریم؛ آره؟
منو عقب عقب به سمت داخل حموم برد و فقط چند لحظه
نگاهش رو برایِ باز کردن دوش ازم گرفت.
ـ این چیزیِ که تو می خوای؟مطمئنی؟
خب لعنتی،الآن کاملا مطمئن نبودم.
اون روش هایی داشت که ساده ترین چیز ها هم به طرز لذت
بخشی خطرناك می شدن.
تردیدم رو دید و لبخندش عمیق تر شد.
ـ برگرد به سمت دیوار و شورتت رو دربیار.
همونطور که گفته بود به سمت دیوار برگشتم و شورتم رو در اوردم
لمسم نمی کرد و نگاهش رو روی بدن لختم حس می کردم.
انتظار سخت ترین قسمت ماجرا بود.
حتی نمی تونستم تصور کنم که اگه ازش بخوام لمسم کنه
چطور می خواد عذابم بده.
ـ به جلو خم شو؛ می تونی صورتت رو به دیوار تكیه بدی و
باسنت رو برام قوس بده.
اوه این باعث شد بلافاصله قرمز بشم.
بی طاقت از شكم یه ضربه به باسنم زد.
بلند تر از چیزی که باید ناله کردم نه به خاطرِ درد، به خاطر
اعتراض به اسپنك.
کاری که گفتم رو انجام بده وگرنه یه چیزی برای اون سوراخ
کوچولوت پیدا می کنم که برام باز بمونه.
- کاری که گفت رو انجام دادم و بعد لبه های باسنم رو گرفتم
و اونارو از همدیگه باز کردم.
شنیدم که حرکت کردو از گوشه چشم دیدم که روی زانوهاش
نشست.
ـ همینطور خودت رو برام نگه دار جونگکوک.کمرتو بیشتر قوس بده
و همینطور بمون.
بعد چند ثانیه منو می مكید و لیس می زد.جایی که هیچ وقت
فكر نمی کردم صورت کسی بهش نزدیك بشه.
دستش بالا اومد تا با عضوم بازی کنه و من ناله کردم
به سختی می تونستم بایستم و همینطور بمونم.
پاهام می لرزید.
مكث کردو بلند شد.
- روغن داری؟
سرم رو تكون دادم حتی نمی تونستم کلمات رو پیدا کنم.
ـ وازلین چی؟
ـ کابینت.
به سمت کابینت رفت و با یه ژل برگشت.
ـ برو زیر دوش.
به سمت دوش رفتم و آب داغ باعث شد عضلاتم آروم بشن.
به سمت من اومد و وازلین رو روی صابونی گذاشت.
ـ امروز حسابی گشادت می کنم پسر کوچولو.
خیس شدو دستاش رو به دورم پیچید.
ـ من قرارِ تورو کاملا بدست بیارم و تو از هر ثانیش لذت
ببری.
ترسیده بودم ولی دوست داشتم به تهیونگ التماس کنم. آره، منو
مالِ خودت کن.
منو برگردوند و سینه هام رو به دوش شیشه ای فشار داد.
با ناخوناش آروم کمرم رو خراش می داد و آب داغ باعث می
شد ردی که از خودش به جا می ذاشت بسوزه.
وازلین رو برداشت و بعد انگشتاس به جایی برگشت که چند
لحظه قبلش زبونش اونجا بود.
ـ همونطور که قبلا انجام دادی خودت رو برام باز کن.
انگشتش این دفعه خیلی راحت تر از دفعه پیش واردم شد.
آروم نفسم رو بیرون دادم و اون آروم انگشتش رو جلو عقب
می کرد.
ـ خودت رو باز نگه دار.
مكث کرد تا کمرمو فشار بده.
ـ کمرتو ازم دور نكن؛ خودتو قوس بده عزیزم.
دقیقا همینجوری.
حالت ایستادنم باعث شد انگشتش عمیقتر واردم بشه و بعد
انگشت دومش رو هم واردم کرد.
این دفعه سخت تر بود و باعث شد لبم رو گاز بگیرم.
وقتی شروع به لذت دادن کرد بلند ناله کردم.
به طرز دیوونه کننده ای می خواستم خودم رو لمس کنم تا
گرما و اذیت بین پاهام رو از بین ببرم.
دوتا انگشتاش شروع به حرکت کردن. گرمایِ دوش باعث
شده بود عرق رویِ پیشونیم بشینه و وقتی برگشتم تا نگاهش
کنم دندونام و به همدیگه فشار دادم.
چشماش بین تنگ ترین نقطه بدنم و صورتم در گردش بود.
زمزمه کرد
ـ نظرت راجب به انگشت سوم چیه عزیزم؟
سریع سرم رو تكون دادم
- من تو رو می خوام ؛ لطفا تهیونگ
لبخند زد و گونم رو بوسید.
ـ من بهت افتخار می کنم عزیزم.
پس خودت رو بهم نشون بده.
انگشتاش رو خارج کرد و وازلین برداشت و به خودش مالید.
سرش رو فشار داد
ـ آروم باش و یادت باشه ماهیچه هاتو منقبض نكنی.
بازوهاش رو دورم پیچید و همینطور که خودش رو فشار می
داد سینه هامو چنگ زد.
آروم حرکت کرد و خودش رو عمیق تر واردم کرد.
لبهاش رویِ گردنم بود.
میبوسید و می مكید.
وقتی بدنم تسلیمش شد لذت رو حس کردم.
التماس کردم
ـ لطفا لمسم کن. لطفا.من می خوام بیام.
انگشتاش بین پاهام حرکت کرد و لرزیدم.
ـ تا وقتی بهت اجازه ندادم ارضا نمی شی.همینطور بمون وگرنه
سخت می کنمت و اصلا نمیذارم ارضا بشی.
ناله کردم و با دستام خودم رو براش باز نگه داشتم.
خودش رو بیرون می کشید و دوباره واردم می کرد و ارگاسم
زودتر از چیزی که انتظار داشتم به سراغم میومد.
باید یه جوری خودم رو نگه می داشتم.
ـ تهیونگ، لطفا آروم تر تو داری کاری می کنی ارضا بشم.
انگشتاش سریعتر عضوم رو نوازش کرد.
ـ من نمی تونم...تهیونگ لطفا.
ـ از من اطاعت کن جونگکوک.
تفریح تویِ صداش رو حس کردم. اون می دونست که نمی
تونم اطاعت کنم.
اون می دونستم شكست می خورم و من رو تنبیه می کنه.
ـ تهیونگ اگه بزاری ارضا بشم می تونی هرچقدر که می خوای سخت منو بكنی.
ـ هممم اینطوریه؟خب اگه اینقدر می خوای بیای پس برام
بیا...
صدایِ نالم اونقدر بلند بود که به گوش تمام همسایه ها برسه.
ـ برو رویِ زانوهات و دستات
آب داغ رویِ بدنم می ریخت.
- سرت رو پایین نگه دار.خوبه، پسر خوب حالا سعی کن جیغ نزنی.
با دستام دهنم رو نگه داشتم و اون محكم بهم ضربه زد و بدنم
از لذت و درد لرزید.
همین کافی بود تا برایِ یه ارگاسم دیگه آماده بشم.
آب رویِ صورتم،چشمام و لبهام می ریخت و تهیونگ محكم و
سریع کمرش رو حرکت می داد.
اسمم رو ناله کردو خودش رو داخلم خالی کرد.
خودش رو بیرون کشید و بلندم کرد.
صورتم رو به سمت خودش برگردوند و منو بوسید و با لبهاش
زمزمه کرد
ـ تو مالِ منی جونگکوک، تو مالِ منی.

One night_vkookWhere stories live. Discover now