part15

2.3K 306 4
                                    


- پسر خوب
می تونستم لذت توی صداش رو وقتی قبول کردم بشنوم.
ادامه داد
ـ این به صلاح تو هم هست من نیاز دارم که تو درساتو خوب
یاد بگیری.
انگشتاش رو بازهم به اون ناحیه تنگ فشار داد سعی کردم
بدنم رو ریلكس کنم.
ـ من لازم دارم که تو بهم بگی چرا خیلی پاس کردن این
کلاس برات مهمِ جونگکوک؟
ـ من باید پاس بشم چون...
لرزیدم و سرمو از روی میز بلند کردم.
انگشتش رو واردم کرده بود.
با یه ناله آروم سرمو دوباره روی میز برگردوندم.
ـ باهام حرف بزن جونگکوک.
تهیونگ غرید و باعث شد بلرزم.
می خواستم ازش پیروی کنم.
می خواستم اون بهم بگه پسر خوب.
ـ من باید پاس بشم چون می خوام...می خوام برم خارج از
کشور
سعی کردم قبل از اینكه صدام از احساسات قطع بشه کلمه ها
رو کنار هم بچینم.
انگشتاش رو فقط برای اینكه دوباره اونارو واردم کنه درآورد.
تكرار کرد.
ـ می خوای بری اروپا. درسته! چطور می خوای بری اونجا
وقتی حتی یه برنامه برای کلاس ادبیات انگلیسی نداری؟
- من بر....برنامه دارم.
صدام داشت تحلیل می رفت.
عضله هام بالاخره شروع به ریلكس شدن کردن.
تا به حال چنین چیزی که باعث بشه احساس کنم خیلی
شیطون و خجالت زده و شیفته هستم نداشتم.
انگشتاش رو عمیق تر واردم کرد و تا جایی که می تونست
فشار داد.
لذت رو حس می کردم.
ـ اگر برنامه داشتی ، درسِت رو می خوندی. اگر برنامه داشتی
می تونستی سوال ساده من رو جواب بدی.
اگر برنامه داشتی ما الآن اینجا نبودیم.اینجا بودیم جونگکوک
بلافاصله زمزمه کردم
ـ نه،نبودیم
- من قرار تورو گشاد کنم جونگکوک.
صداش هیچ جایی برای بحث باقی نزاشت.
ـ اینجوری تو همیشه این درس رو یادت می مونه.
همین حالا هم امكان نداشت که این درس رو فراموش کنم.
فشار یه انگشت دیگه هم حس کردم.
ناله کردم؛ دیگه نمی تونستم ساکت بمونم.
انگشت دومش و محكم تر فشار داد.
درد کمی توی تنم پیچید.
دیگه انگشتش رو فشار نداد ولی اونو بیرون نیاورد.
ـ تهیونگ لطفا
- من نیاز دارم بشنوم که تو این رو می خوای.
با انگشتاش گونم رو لمس کرد.
ـ من می خوامش ددی
التماس کردم.
ـ لطفا! من بیشتر می خوام.
حس کردن همزمان دو انگشتش باعث شد برای کنترل لذت
و درد لبهام رو گاز بگیرم.
انگشتاش رو بیرون آورد و دوباره واردم کردو سرعتش رو
زیاد کرد.
عضوم برای جلب توجه نبض می زد و من میز رو فشار دادم.
- از تو انتظار دارم که از جلسه بعد سر کلاس دقت کنی.
ـ هر بار که حواست به کلاس نباشه تنبیه میشی من مطمئن
میشم که تو به خاطر خواسته هات درسات رو ول نمی کنی.
دستش بالاخره مچم رو ول کرد.
منو به سمت سینش هدایت کرد و بازوهاش دورم رو احاطه
کرده بود و با دستش گلومو چنگ زدو با دست دیگش به
تنبیهم ادامه می داد.
ارگاسم رو حس کردم و زانوهام سست شد.
دستور داد
ـ تا زمانی که بهت اجازه ندادم حتی به اومدن فكر هم نكن.
تمام سعیم رو می کردم که اطاعت کنم.
همینطور که به حرکت دستاش ادامه می داد چشمام خمار
شد.
ـ واقعا می خوای با دو انگشت توی سوراخت ارضا بشی؟
با صدای سخت و خشنش توی گوشم زمزمه کرد.
ـ فقط صبر کن تا من واردت بشم.
لعنتی ،این ایده باعث شد ضعف کنم.
منو نگه داشت.
سرمو تكون دادم و فهمیدم که قرارِ شكست بخورم.
ـ لطفا ددی،من نمی تونم جلوی خودم رو بگیرم لطفا!من می خوام بیام.
گلومو فشار داد و راه تنفسم رو بست.
ـ پس برام بیا عزیزم.
برای چند لحظه کاملا گیج شده و چیزی نمی فهمیدم.
منو نگه داشت.
بدنش داغ و سخت بود.
شنیدم که وقتی ارضا می شدم نفس نفس می زد.
ـ فاك جونگکوک. تو خیلی زیبایی.
منو بلند کرده و به دیوار فشار داد. کاملا برای من آماده بود
و بدن من براش التماس می کرد.
به سختی می تونستم روی پاهام بایستم.
واردم کرد و ناله کرد.
مچمو بالا برده بود و به دیوار فشار می داد و لذت می برد.
از بین دندوناش غرید
ـ اوه ،خدایا. جونگکوک
درون من خودشو خالی کرد و صورتش رو به گردنم فشار داد.
یه لبخند رضایتمند روی لبهام اومد.

One night_vkookWhere stories live. Discover now