part5

2.8K 462 16
                                    

با صدای ldol توی هدفون به دانشگاه
رسیدم.
آهنگش شاد بود
آهنگ خوبی بود واسه اینكه حواسم نسبت به نگاه های خیره
روم پرت بشه. فكر کنم توی پوشیدن لباسای انتقام گیری
زیاده روی کرده بودم و الان که بهش دقت می کنم پیرهن
مشكی با اسیت های حریر و شلوار چرمی جذب مشکی باسنم افتاده بود  بیرون واقعا زیاد از حد بودن.
موذب بودن از این همه جلب توجه رو زیر عینك آفتابی
مشكیم پنهون کرده بودم.
وقتی نزدیك کلاس شدم و فهمیدم از جلوی جانگهو رد می شم
احساس بهتری پیدا کردم.
موهامو از روی چشمام کنار زدم و وارد سالن شدم؛ درست رو به روی جانگهو و
شوك توی صورتش حسابی قیمتی بود.
با دقت از پله ها پایین رفتم و تكرار می کردم
ـ لیز نخور،لیز نخور
تهیونگ امروز به موقع رسیده بود.پشت میزش نشسته بود و
قهوشو مزه مزه می کرد. همون موقع بهم نگاه کرد.
خدایا!صورتش!
لیوان قهوش رو روی میز گذاشت.
قیافش مثله لحظه ای شده بود که روی مبل خوابیده بودم و
اون روم خیمه زده بود.
دقیقا مثل لحظه ای که انگار می خواست منو زنده زنده بخوره.!
به نظرم حالا جانگهو کاملا برام بی ارزش بود.
آروم روی صندلیم، جلوی کلاس نشستم و آرزو می کردم
کس ِدیگه ای قبلا این صندلی رو انتخاب کرده باشه تا بتونم
جامو عوض کنم و عقب تر بشینم.
با اینكه می دونستم رون پام پر تر نشون میداد یكی از  پاهام رو
روی هم انداختم.
تهیونگ نگاه های آتیشی یه سمتم پرتاب می کرد و من دقیقا
نمیدونستم عصبانیِ یا خوشش اومده.
چراغارو خاموش کرد و پروژکتور رو روشن کرد
ـ صبح بخیر بچه ها.
امیدوارم همگی از اولین متنی که خوندید لذت برده باشید.
چند نفر از شما با نویسنده(.......) آشناست؟!
چندین دست از جمله دست من بالا رفت.
میتونستم قسم بخورم وقتی دید دستمو بالا بردم یه لبخند
کوچیك روی لباش اومد.
ـ خیلی خوبه. خب! حالا کی می تونه یكم در مورد اون صحبت
کنه؟
یه نفر داد زد.
ـ اون واقعا سكس رو دوست داشت.
چند نفری خندیدن و موافقت کردن.
تهیونگ لبخند زد و تایید کرد.
ـ آره، دوست داشت
مثل نویسنده مشهوری که ممكن باهاش آشنا باشید عیاش بود و پایبند مذهب نبود.
اینجور افراد فلسفه بخصوصی داشتند که حتی امروزه هم غیر
معمول هستند چه برسه به زمان خودشون.کسی میتونه
درمورد فلسفه اونا توضیح بده؟
ـ اونا به مرزها اعتقاد نداشتند.
ادامه دادم
ـ اونا معتقد بودن که هیچ محدودیتی در نحوه زندگی یك فرد
چه جنسی و چه اخلاقی وجود نداره و ارزش زیادی رو برای
لذت های جنسی و تحریك حواس قائل بودن.
ـ خیلی خوبه ،آقای جئون!
چشم های تهیونگ بیشتر از چیزی که باید روی پاهام موند و
باعث شد موجی از هیجانات توی بدنم جاری بشه.
ـ در حقیقت این رویكرد به تمایلات جنسی که داشت بخشی از این دلیلِ که امروزه ما کلمه
سادیسم رو داریم که درواقع از اسم اون گرفته شده.
وقتی کلاس تموم شد خوشحال بودم.
دوست پسر قبلیمو خلع سلاح کرده بودم و تهیونگ تموم کلاس
نتونسته بود نگاهشو از روی من برداره.
تصمیم گرفتم بین دو کلاس برگردم خونه
وقتی داشتم وسایلمو جمع می کردم که برم تهیونگ منو صدا زد.
ـ آقای جئون! می تونم چند لحظه وقتتون رو بگیرم؟
از درون لرزیدم.
ـ بله استاد؟
بیشتر از چیزی که باید روی کلمه استاد تاکید کردم.پشت
میزش نشسته بود و دستاش رو روی میز به طرز خطرناکی پر
از آرامش قفل کرده بود.
با صدای آروم شروع به صحبت کردن کرد.
ـ دقیقا داری سعی می کنی با من چیكار کنی اقای جئون؟!
وانمود کردم گیج شدم.
ـ متوجه نمی شم منظورتون دقیقا چیه آقای کیم!
با صدای بلند نفسشو بیرون داد
ـ تو دقیقا میدونی منظورم چیه. عكسا؟ واقعا؟ و این... این
لباسا؟
خندیدم.
ـ من فكر نمی کنم شما اجازه داشته باشید به من بگید چطور
لباس بپوشم.
آروم از روی صندلیش بلند شد. هنوز چند نفری توی کلاس
بودن، به خاطر همین نزدیك تر شد و صداش رو پایین نگه
داشت.
ـ من به تو نمی گم چطور لباس بپوشی کوک. من عاشقه اینم که
تورو هرروز توی این لباسا ببینم و مشكل دقیقا همینجاست،
چون دیدن تو توی این لباسا باعث میشه بخوام کارای بدی
باهات بكنم کارایی که به عنوان یه استاد به صورت اخلاقی
ممنوع که انجام بدم.
شونه هامو بالا انداختم
ـ شاید باید در مورد ِاز فلسفه اونا پیروی کنید آقای کیم،
در مورد حدو مرزها.
فكش منقبض شد.
ـ منو وسوسه نكن!
خطرناك لب زدم.
- اگه بكنم؟!
کلاس خالی بود،برگشتم که برم اجازه بدم که اون فكر کنه.
مكالمه تموم شد. احساس خوبی داشتم که برای اولین بار بعد
از جانگهو پرقدرت بودم
ـ جئون جونگکوک
هشدار توی صداش باعث شد همونجا بایستم.
از روی شونه هام بهش نگاه کردم.
روی صندلیش نشسته بود و با چشمای آتیشیش کراواتشو شل
می کرد.
ـ بگرد اینجا روی زانوهام بنشین.!
چشمام درشت شد.
ـ چ....چی؟ !
ـ شنیدی چی گفتم.
با صدای سختش دستور داد
- برگرد، اینجا روی زانوهام بنشین.

One night_vkookWhere stories live. Discover now