sisson one episode one: the past

597 54 42
                                    

پله های دانشکده رو سه تا یکی بالا می‌رفت
فقط چند متر با کلاسش فاصله داشت که با شخصی برخورد کرد و تمام وسایلش که با بی نظمی تو دستش جا کرده بود پخش راهرو دانشکده شد

از صبح همه چی رو مخش بود و این برخورد هم باعث تشدید عصبانیتش میشد ،آماده بود طرف مقابلش رو از وسط به دو نیم تقسیم کنه ولی وقتی سرش رو بالا گرفت شاهکاری از خالقش دید

دختری زیبا که موهای چتری خرماییش با پوست سفیدش طیف قشنگی رو تشکیل داده بودند
چشمای زیتونیش که حالا به لطف نور خورشید که از پنجره به داخل اومده بود ،درخشان تر شده بود
لپایی که از سرما گل انداخته بود و صورتی شده بود
همه ی اینا جمع شده بودند تا آبی باشند روی آتیش خشم هوسوک

دختر معذرت خواهی کرد و رفت ،ولی هوسوک همچنان سر جاش ایستاده بود
با صدای زنگ به خودش اومد و وسایلش رو از رو زمین جمع کرد و وارد کلاسش شد
-هوسوک کجا بودی ،یه کلاس از دست دادی ،چن ووچی خیلی عصبانی بود سه جلسه از کلاساش رو غایب بودی
-بیخیال درسشو میخونم خودم
-آهای درسته دانشجو ممتازی ولی دلیل نمیشه همه کلاسا رو غیبت کنی
-بیخیال گیو حوصله ندارم
کیم سانگ مینگیو دومین دانشجو ممتاز دانشکده حقوق هانگوک بود و البته دوست صمیمی هوسوک
-نگو که بازم نتونستی بخوابی
-..اره
مینگیو آهی کشید و از صندلیش بلند شد و به سمت در رفت
-شت این سردرد لعنتی دوباره اومد
سرش رو مابین دستاش قرار داد و فشرد
-سلام
صدای زیبایی که شنید مجبورش کرد سرش رو بلند کنه
همون شاهکاری بود که بیرون دید
-سلام؟
-شنیدم دانشجو ممتاز دانشکده ای ،درسته؟
-اره
-خوبه من تازه اومدم به این دانشکده ،اسمم شین سه وونه
-اها منم جانگ هوسوکم
سه وون خنده قشنگی کرد و با عشوه کوچیکی روی میز هوسوک نشست
هوسوک نگاهی بیخیال به حرکتی که کرد نگاه کرد لب باز کرد
-خب کاری داشتی؟؟
-اوه..به کل یادم رفت ،بله میخواستم چند تا مبحث از کلاس استاد چن رو بهم یاد بدی
-مشکلی نیست ولی من خودم دیر رسیدم سر کلاسش اگه میخوای میتونی از کیم مینگیو یاد بگیری یا اینکه تا فردا صبح کنی برم خونه و مباحثش رو بخونم
-اوه نه عزیزم من میخوام با تو بخونم تو دانشجو ممتازی نه کیم
-باشه پس ،فردا تو کتابخونه خوبه؟
-اممم نه شاید طول بکشه ،نظرت چیه بیای خونه من
-فکر نمیکنم ایده جالبی باشه
-اوه بیخیال قراره درس بخونیم فقط
-مگ قرار بود کار دیگه ای بکنیم
-نه منظورم این بو..
-باشه میام
-خوبه شمارتو بده تا ادرس رو برات بفرسم
-010326....
-باهات تماس میگیرم

اینو گفت و به طرف در رفت و از کلاس خارج شد

~~~~

کلاساش دیگ تموم شده بود و داشت میرفت به سمت خونه
تو افکارش سقوط کرده بود که با صدای گوشیش از اون حالت در اومد
پیام داشت ،از یه شماره ناشناس اگه به خودش بود گوشی رو به دیوار میکوبید تا هزار تیکه شه
اخرین باری که پیامی از شماره ناشناس گرفته بود اوضاع بعدش زیاد خوب پیش نرفت
فکر کردن به اون زمان باعث میشد نفسش بگیره و قلبش با توپ و تاپ کردن قفسه سینش رو از درد بشکافه
بیخیال پیام شد و گوشی رو چپوند تو جیبش

Life again Love again not you againWhere stories live. Discover now