sisson three episode two : danger

126 32 14
                                    

-دیوونه شدین؟؟؟؟
-برای به دست آوردن اطلاعاتی باید به عنوان جاسوس برم تو باندش
-قربان این کار دیوونگیه محضه ،اگر لو برید چی، همه دست راست جناب پارک رو میشناسن
-پس تو چرا نشناختی
-اا..امم..من
-بیخیال ،بگو باید چیکار کنم
-قربان من بازم میگم این کار دیوونگیه
-به تو ربطی نداره فقد بگو باید چیکار کنم
سانگ جه شماره ای به هوسوک داد و گفت ساعت یک بهش زنگ بزنه و بگه دنبال کار میگرده و از طرف چون جوله
-چی؟؟چون جول؟؟؟
-بله قربان ،میشناسیدش
-اره ..پست کثیف
هوسوک نگاهی به کاغذ انداخت
-خوبه، در ازاش چیزی نمیخوای؟
-نه قربان

ساعت دوازده بود

باید به یکی میگفت
نمیتونست همینجوری بی خبر بره معلوم نبود قراره چه مدت اونجا بمونه
با مینگیو تماس گرفت
-هی مینگیو حالت چطوره
-کی تاحالا مینگیو شدم؟
-چی؟
-هیچی ولش کن ،چیکارم داری
-میخوام یه مدتی برم ی جایی
-کجا
-نمیتونم بگم کجا فقط میخواسم بگم باهام تماس نگیرید گوشیمو نمی‌برم اونجا خط میخرم خودم باهاتون در ارتباط خواهم بود ب یونگی و بقیه بگو رفتم گوانگجو
ممنون امیدوارم وقتی نیستم افسردگی نگیری فعلا
گوشی رو قطع کرد
به مینگیو فرصت زدن هیچ حرفی رو نداد میدونست مینگیو باهوشه و ممکنه بفهمه کجا میخواد بره

*ساعت یک*

به سمت حیاط خونه رفت یکم ترسیده بود نیاز به هوای پاک داشت
از اخرین باری که همچین کارایی میکرد چندین سال گذشته بود
بالاخره دلش رو به دریا زد و شماره رو وارد کرد
تماس رو برقرار کرد ولی قبل از اینکه بتونه گوشی رو به گوشش برسونه دستی موبایل رو از دستش کشید
نگاهی به شخص کرد
-مینگیو ؟؟؟
مینگیو تماس رو قطع کرد
-داشتی چه گهی میخوردی جانگ
-مینگیو اینجا چیکار میکنی واسه چی اومدی ،موبایلمو بده باید بلیط بگیرم دیرم میشه
-هوسوک خرم نکن میدونم کدوم قبرستون میخواستی بری
هوسوک از داد مینگیو چشماش رو بست
-گیو حق نداری سرم داد بزنی هر جا میرم به تو ربطی نداره
-اره ربط نداره اصلنم برام مهم نیست ولی نمیخوام چند ماه دیگ بهم زنگ بزنن بگن بیا جنازشو تحویل بگیر
-چه زری میزنی برای چی باید جنازمو تحویل بگیری
هوسوک همچنان سعی در انکار داشت
-میدونم به خاطر نامجون میخواستی بری تو باند اون عوضی
-چ..چی؟
-فکر نمیکردی بفهمم نه؟
-گیو تو درک نمیکنی ،نامجون نه ماهه که رفته و هنوز خبری ازش نیست دارم دیوونه میشم نباید بلایی سرش بیاد میفهمی؟؟
-اگه بلایی سر تو بیاد چی
-نمیاددددد من حواسم به خودم هست من نمیرم کار خطرناک بکنم فقد میرم ببینم هیونگم حالش خوبه یا نه و توام نمیتونی جلوی منو بگیریییی
-حق با توعه من تنها نمیتونم
دست هوسوک رو گرفت و به سختی به سمت اتاقش برد
-ولم گنم گیو حق نداری به کسی بگی
-و اگه بگم؟
-من میدونم و تو، به نفعته هیچ گهی نخوری
-دیگ دیره
مینگیو با شماره یونگی تماس گرفت
-نههههه مینگیوووو قطعش کنننننن
هوسوک مدام تلاش میکرد گوشی رو از مینگیو بگیره ولی مینگیو هم بلند تر بود هم قوی تر
-الو؟
صدای یونگی باعث سکوت هوسوک شد
با سر به مینگیو اشاره می‌کرد که قطع کنه
-هی یونگی حالت چطوره
-اوه مینگیو ساعت یک زنگ زدی بپرسی حالم چطوره لطفا برو سر اصل مطلب من خوابم میاد
مینگیو هم نه گذاشت نه برداشت صاف و مستقیم گفت
-هوسوک میخواد وارد یه باند مافیا شه من نمیتونم محارش کنم لطفا با اون سه کله پوک بیاین اینجا تا جلوشو بگیریم
-،هوسوک میخواد چه گهی بخورهههههه؟
صدای یونگی انقد بلند بود که هوسوک هم میشنیدش
-یونگی دروغ میگه نیا اینجاااا
-هوسوک دارم میام به نفعته که حرف مینگیو دروغ باشه
مینگیو تماس رو قطع کرد
-احمق احمق احمقققق
-هوسوک مرض که ندارم اذیتت کنم نمیخوام بری تو دل خطر
-واسه‌ی چیییی
-اگ اون پارک شیوون همون موقع پرنس جی رو پیدا کنه میفهمی چی میشه؟؟؟؟؟
هوسوک لحظه ای موند
چرا به این قسمتش فکر نکرده بود
الان دیگه مطمعن نبود با تته پته حرفش رو گفت
-همون...همون موقع فرار می..میکنم
-دیوونه ای دیگه
صدای باز شدن در اومد و بعد صدای جونگکوک
-هیونگ احمق من میخواد چیکار کنههههه ؟؟؟؟
و بعد صدای یونگی
-کوک دو دقیقه ساکت شو ببینم
هوسوک تعجب کرد خونه یونگی از هوسوک خیلی دور بود چطور به این سرعت رسیده بودن
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
خب اینم پارت بعدی
چون باید بقیه پارتا ادیت کنم الان نمیتونم بزارم پس ساری تا بعد😅
استریم یادتون نره یوروبون

Life again Love again not you againWhere stories live. Discover now