sisson three episode four : danger

119 28 15
                                    


~~~jump side~~~

یونگی به سمت میز صبحانه ای که مینگیو درست کرده بود رفت و با صدای بلندی که مینگیو بشنوه گفت
-باورم نمیشه مجبورم کردی شب اینجا بخوابم
مینگیو از پشت سر یونگی ظاهر شد و گفت
- گفتم که باهات کاردارم
-خب می تونستیم یه جا قرار بزاریم همو ببینیم لازم نبود منو از تخت خواب چیمی جدا کنی
-مگه تختش چی داره که انقد دوس داری
-اوه تو نمیدونی؟؟؟جیمین یه عالمه گربه تو خونشون داره و وقتی میخوابی همشون کنارت میخوابن خیلی قشنگ و رویاییه
مینگیو خنده ای کرد و از دست پسر کوچیکتر سر تکون داد
-خب بریم سراغ بحث اصلی، تو چقدر وقته هوسوک رو میشناسی
-یه سال حدودا نه ،نه ماه
- و اونجوری که جیمین گفته یه بار باهم قرار گذاشتین و یه هفته بعدش جدا شدین
-حس میکنم تو اتاق بازجوییم
-یونگی لطفا
-اوکی،اره چون به اسرار ته ته و چیمی رفتیم سر قرار
-اوه، خب پس الان رابطه ای ندارید
-چرا ما باهم دوستیم
-درسته و این داره به دوستی منو و هوسوک ضربه میزنه آخرین باری که هوسوک منو مینگیو صدا زد دو سال پیش بود
-اوه گیو تو فکر میکنی من میخوام هوسوک رو ازت بگیرم؟؟
-بحث خواستن و نخواستن نیست یونگ ،بحث اینکه این رابطتون زیادی داره صمیمی میشه
هوسوک دیگه اصلا منو نمیبینه
میدونم تقصیر تو نیست ولی نمیتونمم برم به هوسوک چیزی بگم
-مینگیو بهم گوش بده ،من هر چقد با هوسوک صمیمی باشم بازم اگه مجبور به انتخاب بین منو تو بشه
مطمعنم تو رو انتخاب میکنه
-نمیدونم ، فقد میترسم از دستش بدم
-گیو مگه پوله که بخوای از دستش بدی در ضمن تا کاری نکنی هوسوک ازت رونده نمیشه منظورم اینه یهو رو هوا که نمیاد بهت بگه ازت بدم میاد در ضمن هوسوک غلط میکنه دوستیشو با تو به هم بزنه خودم گوششو میبرم
مینگیو خنده ای کرد و لیوان شیرش رو سر کشید
-درسته حق با توعه ، شاید زیاد نگران بودم
-بهتر نیست بریم خونه هوسوک ، یه جورایی دلم شور میزنه
-واسه چی ؟سه تا کله پوک که اونجان
-خودتم داری میگی سه کله پوک ،میترسم یه وقت نتونن مواظب هوسوک باشن و با توجه به اون حجم از خشونتی که دیشب نشون داد  مطمعنم یه داد بزنه هر سه تاشون تو جاشون جیش میکنن
-خیلی منطقی بود پاشو بریم تا رفیقمون رو به گا ندادن
دو پسر داشتن به سمت خونه هوسوک قدم میردن
-مینگیو، نامجون کیه
-نامجون ؟؟؟امممم طبقه بالای خونه هوسوک میشینه و خب خیلی به هوسوک نزدیکه
اون تنها کسیه که از کل زندگی سوکی خبر داره اونا از هفت سال پیش باهم بودن
به خاطر همین هوسوک خیلی نگرانشه یه جورایی نامجون مثل برادرشه
منم نگران نامجونم به هر حال مام باهم دوست بودیم و خب اون خیلی تو پرونده های دانشگاه کمکم میکرد
-اوه فکر می‌کردم توام از گذشته هوسوک خبر داری
-هوسوک قبلا خاطراتش رو تو یه دفترچه می‌نوشت و خب من اتفاقی اون دفترچه رو پیدا کردم و خوندم ،و امممممم یه چیزایی در موردش فهمیدم
نمیدونم میدونی یا نه ولی هوسوک نویسنده فوق العاده ایه
متنایی که مینوسه تا معنی نشن قابل فهم انسانای عادی نیست
-انسانای عادی؟؟
-منظورم اینه فقد نویسنده ها و اونایی که رشتشون ادبیاته و با زبان اصیل کره ای اشنایی دارن درک میکنن و این برای هوسوکی که حتی یه ذرم سراغ کتابای شعر و ادبیات نمیره خیلی فوق العاده است 
منم یکم دست و پا شکسته از گذشتش چیز میز فهمیدم
که البته هوسوک برای اینکه کس دیگه ای نفهمه اون دفترچه رو سوزوند
- فکر کنم خیلی رو گذشتش حساسه
-اون فقط نمیخواد نشون بده که چه حسی داره
میخواد همه فک کنن اون خیلی قویه
ولی خب نمیشه که اخه
بهترین و کامل ترین آدما هم یه روزی از پا در میان اگه نگن چقد درد میکشن و چی رو تحمل میکنن
هوسوک درداش رو تو خودش مخفی کرده
اون لبخندی که به ما میده
فیکه...
و این برای من از دیدن درد و رنجی که میکشه دردناک تره
تضاهر به خوب بودن
-نمیدونم چی بگم دلم میخواد همیشه بخنده ولی نه اینجوری
-راسی از معشوقت چه خبر
-کات کردیم
-چی؟؟؟؟واسه چی ،شما کاپل جذابی بودین
-خیانت کرد
-اوه متاسفم یونگ
-نگران نباش اصلا این اتفاقات دیشب اجازه نمیده حواسم بهش باشه، تازه سه تا کله پوکم هستن ،اصن احساس تنهایی نمیکنم
-خوبه
-چقدر خونت از خونه سوکی دوره
-اره میدونم، از وقتی ماشینم خراب شده پیاده میرم و تازه متوجه شدم چقدر مسیر طولانیه

دو پسر بعد از یه ربع دیگه پیاده روی به خونه هوسوک میرسن

-هیونگ چقد بدنت‌ نرمه انگار رو تخت ابری خوابیدم
تهیونگ با صدای خواب آلودی گفت و نفهمید که هوسوکی تو بغلش نیست
در واقع هیچکدوم از اون سه تا پسر نفهمیده بودن که هوسوک کنارشون نبود
تهیونگ که انگار متوجه قضیه شده بود سیخ رو تخت نشست و به اطراف نگاه کرد
نه نبود هیچ جای اون اتاق نبود
تهیونگ اون دوتا رو بیدار کرد تا باهم دنبال هوسوک بگردن
-شتتتت پس کجاست ،یونگی و گیو ما رو میکشن
-هیونگگگگگ، هوسوک هیونگگگگ
-کوک اینطور داد زدنت باعث نمیشه هوسوک از زیر میز بیاد بیرون، پس کجاست
بلخره جیمین دلشو به دریا زد و به یونگی زنگ زد ولی قبل از اینکه بوق اول بخوره زنگ در خورد
سه تا پسر با فکر اینکه هوسوکه به سمت در حمله کردن
با باز کردن در سه تا شون همزمان گفتن
-هوسوکککک
ولی کسی که جلوی در بود هوسوک نبود
یونگی و مینگیو بودن
-چرا باید در رو باز کنید و اسم هوسوک رو صدا بزنید
-پسرا چیزی شده؟ سوک کجاست
-خب راستش اون ..اون
-اون رفته
-چی؟؟؟؟کجا رفته
-نمی..دونیم
-سه تا آدم بزرگ نتونستم ی نفر رو نگه دارین؟؟
با گوشیش شماره هوسوک رو گرفت
بر خلاف انتظارش هوسوک جواب داد
-چیشده گیو
مینگیو فهمید
فهمید که چقد هوسوک گریه کرده
فهمید که انقد حالش بده حتی نمیتونه صداشو کنترل کنه
فهمید دلش حسابی برای نامجون تنگ شده
همه رو فهمید
- کجایی
-خونه مونی هیونگم
-طبقه بالایی؟؟
-اره
مینگیو سریع قطع کرد و به سمت طبقه ی بالا رفت
بقیه ی پسرام به دنبال اون رفتن
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
انیونگ یوروبون
راجب این پارت باید بگم که امروز به جای چهارشنبه اپ کردم
چون فردا ب شدت کار دارم
و اینکه در مورد فستای امسال بگم که
این که پسرا گفتن فعالیتاشون رو میخوان تا دو سال سولو ادامه بدن به معنی دیسبندی بی تی اس نیست
از سال بعد ران دوباره شروع میشه
پسرا فقط میخوان جدا آهنگ بسازن
و این ینی اگه ما قبلا نهایتا دو تا آلبوم تو سال دریافت میکردیم الان هفت تا میگیریممممم
و قراره پاره شیم
تازه از کجا میدونید
شاید فیت هم دادن
پس دست از حمایت کردن برندارید
بنگتن دیسبند نمیشه فعالیتش رو گسترش میده
جاست همین دیگ
امیدوارم خوشتون بیاد از پارت جدید
و پارت بعد ی اتفاق خفن میوفته
کی میدونه چی میشه؟

Life again Love again not you againWhere stories live. Discover now