sisson four episode one : start game

115 28 53
                                    

-الو
-با مان ده رو حرف میزنم؟
-خودمم
-رییس گفت امروز بیام اونجا گفت آدرس رو از تو بگیرم
-رئیس کیه تو کی
-احمق خودتو ب اون راه نزن ،هان سو ام
-زودتر بنال
-آدرس
-یاد داشت کن ،میونگ دونگ تقاطع نام دایمون داخل بازارچه اصلی یه پسر بچس اسمش سانگهونه ازش وسایلتو بگیر بهش بگو رئیس گفته قاشق نقره ای ی آدرس بهت میده میری اونجا ،همه داوطلبا رو با اون ون میبرن سوله
-رییس اونجاست؟
-ن پ سر قبر منه ،همه کسایی که اونجان به عنوان جاسوس میرن تو باند اون جی کثافت
جی دو هفته دیگه ورودی جدید میگیره
حواستو جمع کن برعکس بقیه که امیدوارم گیر بیوفتن خوش ندارم تو گیر بیوفتی، هنوز خیلی کارا باید برامون بکنی ،در ضمن شنیدم یه افسر پلیسم تو باندشونه این ینی باید دو برابر مواظب باشی، به اون سگ و شغالایی که بات میان توجه نکن به هر حال همشون بعدش میمیرن و سعی نکن باهاشون رفیق شی ،انگار نمیشناسیشون، شیر فهم شد؟
هوسوک جوابی نداد ،در واقع توانش رو نداشت ،خلافکارا فهمیده بودن نامجون اونجاست
و تنها چیزی که تو ذهنش میچرخید این بود
نامجون تو خطره
-هوی هان سووووو
-چ مرگته ترسیدم
-شش بار صدات زدم کدوم قبرستونی سیر میکردی
-حرفتو زدی بقیش با خودمه ،اگ کارت داشتم دوباره زنگ میزنم فعلا
و تلفن رو سر جاش گذاشت و به سمت دانشگاهش حرکت کرد قصد نداشت بدون اطلاع دادن به رفیقاش ازشون جدا بشه
تو راه دانشکده به چیز های مختلفی فکر می‌کرد
حتی به مرگش هم فکر کرد
و این افکار تا رسیدن به دانشکده ادامه داشت
-هوسوک صبحا زودتر کونتو از تخت بکش بیرون دو ساعته منتظرتم
-فکر کنم پیرمرد بازیای یونگی روی توام تاثیر گذاشته
-خفه شو فقط بیا بریم
یه ساعت بود که داشتن حرفای استاد پیرشونو یاداشت میکردن و صدای همشون در اومده بود با خروج استاد درس تئوری های دادگاهی نفس بلند بالایی کشیدن
-شیطونه میگه دیگه کلاساشو نیام
-میتونی یکی رو به جای خودت بفرستی
-اره مثل کوک
-فعلا که قراره شمارو جای خودم بزارم
-باز چه فکری تو سرته
هوسوک به رفیق چند سالش خندید و ادامه داد
-باور کن هیچی فقط دارم یه مدت میرم گوانگجو، مامانم بم گفته برم بهش سر بزنم و از اونجایی تک پسرش داره حقوق میخونه میخواد چشم عمه هامو باش دراره پس فعلا اونجام ،و در غیاب من شما دو تا درسا رو خوب میخونید تا وقتی برگشتم همرو برام توضیح بدین
-نوکر بابات غلام سیاه
-دستور خاله جونته
-اوه اوه اوه غلط کردم برو راحت باش من هستم
هوسوک دوباره خندید
-هی ،چه مدت اونجایی
-هممم نمیدونم احتمالا دو سه ماه
-چی؟؟؟؟؟این همه وقت؟؟
-یونگی تو تازه اومدی نمیدونی ولی هوسوک سالی دو سه بار فقط پدر و مادرش رو میبینه و انقد پیششون میمونه تا ازش سیر بشن بندازنش بیرون
و بعد خندید
-پس با این حساب دو سه ماه از دست پرحرفیات راحتیم جانگ
-خفه شو نکه خیلیم بدت میاد ،بیاین بریم کافه تریا گشنمه دیشب گشنه خوابیدم
-بمیرم برات میبینم چوب شدی نگو به خاطر همینه
-یونگی یکی میزنم شش تا از دیوار بخوریا
-بزن ببینم
و این حرفش مصادف شد با لگدی که هوسوک به باسن مبارک و خوش فرم یونگی زد
-کثافت تو اون پاهات چی می‌ریزی که عین بتن سفته
و بعد دست به باسن به راهش ادامه داد
-چیز خاصی نیست ،روزی هشت ساعت رقص
-اوه راسی قرار بود یه بار برامون اجرا کنی
-بزار وقتی برگشتم براتون انقد میرقصم که حالتون از رقص ب هم بخوره
"هیچ وقت از نگاه کردن بهت حالم بد نمیشه"

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
بعد از چهارده روزززز امدممممم
خمارییییی
فصل جدیددددد
خب خب اگه غلط املایی چیزی داره ب بزرگی خودتون ببخشید اصلا تمرکز نداشتم نتونسم درست ادیتش بزنم
سوالاتتتت
1-در مورد جمله یونگی چ فکری میکنیدددد
2-کسی جلوی هوسوک رو میگیره؟
3-اتفاقی برای نامجون میوفته؟
4-این پارت رو دوس داشتین؟
همین دیگههههه
مرسییییییی
باباییی

Life again Love again not you againOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz