sisson three episode six : danger

118 27 17
                                    

دکتر از اتاقش خارج شد و سه پسر به همراهش از اونجا بیرون اومدن و وسط راهرو ایستادن
-فکر نمیکردم انقد جدی باشه
-وقتی به خاطرش حتی حاظره بره تو یکی از خطرناکترین باندای مافیا باید عمق مسئله رو درک میکردیم
-حداقل الان میدونیم چقد نامجون براش مهمه
-یونگی میدونی نامجون چن سالشه
-نه چطور
-بیست و شش سالشه
-جدی؟؟؟تو این سن افسر پلیس شده؟؟؟چجوری
-چجوریشو نمیدونم ولی شاید باورت نشه اون جدا یه نابغس ای کیوش 148 عه
-واووووو جدی؟؟؟؟بابا ایول حالا میشه فهمید چطور با بیست و شش سال سن یه افسر پلیسه درجه یکه
-اره راسش از خودمون ناام...
-هیونگ من داره رو تخت بیمارستان عذاب میکشه شما دارین اینجا چرت و پرت میگین
حالا می‌فهمم چرا هیونگ نامجون رو دوس داره، احتمالا اون بیشتر از شما به هوسوک هیونگ توجه میکرده
جیمین ناراحت و عصبانی از دو پسر که چرا توجهی به هیونگش ندارن به سمت تخت هوسوک رفت

پتوی هوسوک رو مرتب کرد و روی صندلی کنار تختش نشست
آروم با موهاش بازی می‌کرد
-هیونگ قول میدم وقتی بهوش اومدی همیشه پیشت بمونم هرشب پیشت بخوابم ،جای نامجون هیونگ رو برات پر میکنم نمیزارم احساس ناراحتی کنی نمیزارم نبودش رو حس کنی
ببخشید که انقد بی توجهیم بهت

یونگی و مینگیو این صحنه رو دیدن و به فکر رفتن
یه جورایی حق با جیمین بود
-حالا که بهش فک میکنم میبینم ما اصلا دوستای هوسوک نبودیم
اون فقد دوست ما بودیم
اون برای ما پدر و مادر و برادر بود هر وقت بهش زنگ میزدی خودشو میرسوند
تو هر شرایط اگه حالمون بد بود همیشه کنارمون بود
و ما
-ما حتی وقتی تو بیمارستانه به مسائل دیگه می‌پردازیم

-درسته شما حتی ذره ای اهمیت بهش نمی دین ولی اون همه کاری برای شما میکنه
صدای جیمین پر از بغض بود
اون خیلی به هیونگش وابسته بود
جوری که حس میکرد اول دوست هوسوک بوده و بعد با یونگی و جونگکوک و تهیونگ دوست شده

-برید خونه خودم پیشش میمونم
-جیمین ماهم...
-نشنیدی چی گفتم مین یونگی؟؟نمیخوام دور و بر سوکی ببینمتون ،هیچ فایده ای براش ندارین فقط مایه‌ی عذاب شین ،برید
برید دیگه نمیخوام یه لحظه هم دور و برش ببینمتون لیاقت دوست هوسوک بودن رو ندارین اون خیلی بهتر از شماست و لیاقتش توجه زیاده ولی شماها..بیشتر از این دیگه چیزی نمیگم، برید
لحن جیمین تغییر کرده بود
پر از عصبانیت جدیت و البته خشمی نا مفهوم برای اون دو بود
یونگی و مینگیو به سمت خونه رانندگی کردن
-هیچ وقت تاحالا ندیده بودن جیمیت عصبانی شه
-منم تاحالا عصبانیت هوسوک رو ندیده بودم
-انگار یه آدم دیگه میشن کلا
-اره جفتشون خیلی مهربونن ولی خدا نکنه عصبانی شن
-ترسناکن
-اوهوم  ولی حس میکنم جیمین عاشق سوکی شده
-چییییی؟؟؟؟چطورییییی؟؟؟
-هی اروم باش یونگ گفتم حس میکنم میدونی که چقدر رو سوک حساسم و خب جیمین به خودش جرات داد من رو ازش دور کنه
-آههههههه حق با اونه ،شاید اگه یکی از ما دو تا میرفتیم تو اون باند هوسوک تنها کاری که می‌کرد آرزوی سلامتی بود
-دلم نمیخواد حق با تو باشه
-ولی حق با منه

به خونه هوسوک رسیدن
هر دو با فکرای مختلف وارد خونه شدن
-ته ته کجایی
-اینجام
و بعد از اتاقی ا‌ومد بیرون
-جایی میری؟
جونگکوک پشت سر تهیونگ اومد و گفت
-میریم پیش هوسوک هیونگ
-از اونجا میایم هنوز بی هوش بود
-خب باشه مگه وقتی بیهوشه باید ولش کنیم
-شما چرا برگشتید
تهیونگ قابلمه غذایی که درست کرده بودن رو برداشت و به سمت در رفت
-جیمین گفت برگردیم
-اها ،باشه ما رفتیم پس
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هلو اوری وانی ایم راشل😁
خب قرار نبود بزارم این پارت رو ولی به خاطر یکی از ریدرا گذاشتم پس امیدوارم دوسش داشته باشین
بریم سراغ سوالا
1-به نظرتون رابطه جیمین با یونگی و مینگیو خوب میشه؟
2-تو پارت بعد یه اتفاق میوفته کسی میتونه حدس بزنه؟
3-تو پارت بعد دوس دارین کدوم مورد رخ بده
A-ورود جین
B-برگشت نامجون
C-رفتن هوسوک تو باند مافیا
D- اومدن پارک شیوون
4-نظری انتقادی چیزی داشتین من سراپا گوشم😁

Life again Love again not you againWhere stories live. Discover now