sisson two episode five : Phoenix

133 31 20
                                    

-اینجوری نیس که ازت بدش بیاد هیونگ
هوسوک گردنش رو خاروند و به نقطه‌ی پوچی خیره شد
-عاهههه نمیدونم

از اون ور تهیونگ تو راهروی شلوغ دانشکده دنبال هیونگش میگشت

-یونگی هیونگگگگگگ
یونگی دست از راه رفتن برداشت و به پشت سرش نگاه کرد
-اوه ته ته اینجا چیکار میکنی ؟
-هیونگ لطفا بعدا سوال جوابم کن الان کارت دارم بیا بریم
تهیونگ دست یونگی رو گرفت و به سمت یه کلاس خالی کشوند و مجبورش کرد رو یکی از صندلی ها بشینه
-خب؟؟؟
-اممم هیونگ چقد وقته قرار نزاشتی
-نمیدونم شاید هشت نه ماهی باشه
-اوه چه زمان طولانی
-چطور
-میدونی حس میکنم تازگیا تو خودتی نظرت چیه دوباره قرار گذاشتن رو شروع کنی
-این خیلی یهویی بود در ضمن من توهم نیسم فقد یکم ناراحتم
-چیشده هیونگ ،کدوم خری جرات کرده هیونگ عزیز منو اذیت کنههههه
-بگیر بشین ته کسی اذیتم نکرده فقد پدرو مادرم....
تهیونگ خیلی نگران هیونگش بود پس اجازه نداد حرفش رو تموم کنه و اون چیزی که تو ذهن خودش را رو بیان کرد
-میخوان جدا شن؟؟؟؟
-چی؟نه معلومه که نه اونا فقد هر بار که از شرکت میان خستن و من نمیتونم براشون کاری بکنم اونا حتی وقت غذا خوردنم ندارن آه خیلی لاغر شدن میترسم بلایی سرشون بیاد
-هیونگ نگران نباش من مادرتو به خوبی میشناسم اون خیلیی قویه و همینطور پدرت ،اونا عاشق همن جفتشون از اون یکی مراقبت میکنن و نمیزارن بلایی سر هم بیاد پس دونت ووری
-ممنون ته ،شاید حق با تو باشه
-یسسسسس ایم گاد یو نو
یونگی خنده لثه ایش رو نشون داد و موهای تهیونگ رو به هم ریخت
-خب هیونگ پس حالا میری سر قرار؟؟
-بستگی داره طرف کی باشه
-جانگ هوسوک
-چیییی؟؟اون؟؟نههه
-چرا نه
-خب اخه ما همو میشناسیم باهم دوستیم نمیشه برم بهش بگم میشه باهام قرار بزاری اونم نه به خاطر علاقه به خاطر اینکه من فقط یکم ناراحتم و خیلی وخته قرار نذاشتم، اصن از کجا معلوم بخواد باهام قرار بزاره؟
-فکر اونجاشم کردم هیونگ ،چیمی داره باش حرف میزنه و یک درصد فک کن بتونه در مقابل چیم چیم مقاومت کنه
-از دست شماها ،حالا ببینم چی میشه
-یسسسس
-شانس آوردم کوک اینجا نیس و گرنه مجبور میشدم با دو نفر برم سر قرار
تا اسم جونگکوک اومد این تهیونگ بود که تو خودش می‌رفت چشمای زیباش به اشک مینشست
تهیونگ هق بلندی زد و یونگی تازه متوجه شد چه گندی زده
-اوه ته آروم باش ببخشید ببخشید حواسم نبود، بیا بغلم
تهیونگ خودشو تو بغل هیونگش محو کرد
-جونگوگییییی
-شششش آروم 
-دلم براش تنگ شدهههه
اشکای تهیونگ به سرعت رو گونه هاش اسکی میرفتن
-صبر کن الان زنگ میزنم بهش مجبورش میکنم فورا برگرده
تهیونگ سرش رو به چپ و راست تکون داد
-اون...هق..اون ..سرش ..شلوغه
-غلط میکنه سرش برای تو شلوغ باشه
در همین حین جیمین وارد اون کلاس شد
-ته ته کجایی دو ساعته دا..
جیمین متوجه گریه تهیونگ شد و میخواست فورا متوجه علتش بشه
-هیونگ چیشده چرا ته دارع گریه میکنه
-امممم هیچی
یونگی نمیتونست اون یکی دونسنگش رو به گریه ی جونگکوک بنشونه پس سکوت کرد ولی تهیونگ کسی نبود که بخواد سکوت کنه
-جونگوگییییی دلم برات تنگ شدهههه
و دوباره و دوباره اشکاش سرازیر شد
و حالا این رودخونه اشک جیمین بود که از چشمش ب گردنش راه افتاده بود
-هق ....کوکاااااا
-هی بچه ها اروم باشید
یونگی ،جیمین رو هم مثل تهیونگ تو بغلش گرفت و اروم نوازششون ‌کرد
بلخره دو تا پسر دست از گریه برداشتن و راضی شدن که یونگی به جونگکوک زنگ بزنه
قبل از اینکه تهیونگ و جیمین مکالمشون رو تموم کنن یونگی از کلاس در اومد و به سمت کلاس خودش رفت
و خب مث اینکه یادش نبود باید کنار هوسوک بشینه
و احتمالا بعد از فهمیدن این موضوع یکم استرس میگرفت
کلاسشون به هر سختی بود تموم شد و حالا این یونگی و هوسوک بودن که باید باهم حرف میزدن
-امممم یونگی
-بله
-خب نظرت در مورد من چیه
-نظرم در مورد تو؟
-ا..اره، اینکه با من بیای سر قرار
-آهههه جانگ هوسوک من واقعا معذرت میخوام
هوسوک نزاشت ادامه بده
-پس نمیخوای...
-نه نه منظورم این نبود ،من ب خاطر دوستام معذرت خواهی کردم
-دوستات؟
-تهیونگ و جیمین، میدونم که جیمین مجبورت کرده بهم بگی باهم قرار بزاریم
-اوه مین بیخیال اینجوری نبود که به زور و کتک مجبورم کنه ،اون فقد باهام حرف زد و من قبول کردم
-پس تو مشکلی نداری؟
-معلومه ک نه
-پس قبول میکنم
هوسوک لبخندی زد و یونگی رو به اولین قرارشون دعوت کرد

دو روز بعد ساعت هفت. قرار یونگی و هوسوک *

هوسوک با اضطراب روی صندلی نشسته بود این اولین قرار بعد از شیوون بود
-عاهههه چرا انقد سخته
-چی سخته
-اوه یونگی ،خوش اومدی بیا بشین
یونگی صندلی رو به روی هوسوک رو برای نشستن انتخاب کرد
-نگفتی چی سخته
-عاممم هیچی بهتره سفارش بدیم
-هوسوک بهتر نیست طفره نری و بهم بگی چی سخته؟
-راسش من سه سالی میشه با کسی قرار نذاشتم
-متاسفم که من اولین نفر بعد این سه سالم
-نه نه تو بهترینی ،حداقل میدونم آدم عوضی نیسی کی بخواد بهم تجاوز کنه
-پس تو  یه باتمی؟
-امممم شاید
-خوبه نگران این بودم که مجبور نشم باتم باشم
-هی مین بس کن
این جمله با خنده‌ی هوسوک ادا شد
یونگی هم متقابلا خندید

قرار اولشون به خوبی گذشت

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
انیونگ یوروبون
ایم بک
بعد از مدت ها😂
به خاطر امتحانا واقعا درگیرم من
ایم سو ساری
خلاصه اگه نظری انتقادی پیشنهادی تعریفی تمجیدی هرچیزی دارین خوشحال میشم بم بگید
و اینکه چند تا پارت دیگم میرم بزارم پس اره دیگه😅
ووت یادتون نره یوروبون
راستی این فصلم تموم شد
فونیکس به معنی ققنوسه
ققنوس ی پرندس که خودشو میسوزونه و تبدیل ی خاکستر میشه و دل خاکسترش دوباره متولد میشه
اینجا من هوسوکو ب ققنوس تشبیه کردم چون بعد از سه سال شروع کرده به قرار گذاشتن و در واقع مثل ققنوسیه ک خودشو سوزوند تا نسخه جدیدی لزش متولد شه
موچ بهتون

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~انیونگ یوروبون ایم بک بعد از مدت ها😂به خاطر امتحانا واقعا درگیرم من ایم سو ساریخلاصه اگه نظری انتقادی پیشنهادی تعریفی تمجیدی هرچیزی دارین خوشحال میشم بم بگیدو اینکه چند تا پارت دیگم میرم بزارم پس اره دیگه😅ووت یاد...

Hoppla! Dieses Bild entspricht nicht unseren inhaltlichen Richtlinien. Um mit dem Veröffentlichen fortfahren zu können, entferne es bitte oder lade ein anderes Bild hoch.
Life again Love again not you againWo Geschichten leben. Entdecke jetzt