sisson five episode three : playing

92 19 30
                                    

و از اون طرف ما سه تفنگ دار رو داشتیم که به سمت کلاس مشترکشون میرفتن

-بچه ها امروز چیکار کنیم
-درس میخونیم دیگه قراره چیکار کنیم
-ته تو خری یا خودتو میزنی به خریت داش؟
-محض رضای مسیح یه دو روز اروم بگیرید هنوز جای کتکای یونگی هیونگ درد میکنه یه روز ولشون کنید ،تازه الانم هوسوکی نیست که کمکمون کنه یا ازمون طرفداری کنه بیشتر کتک میخوریما

-راس میگی، ینی چی که رفته، هوسوکی فقط برای ماست نباید میرفت
-بچه ها رفته خونه مامان باباش چرا اینجوری میکنید
-فقط دلم براش تنگ شده ،میدونی هوسوکی مثل انرژیمونه اگ نباشه دلم میگیره شارژم تموم میشه دلم میخواد همیشه باشه
-کوک تو کی انقد احساساتی بودی
-شما دو تا درک نمیکنید، من فقط ...دلم براش ...تنگ..شده
-کوکی ماهم دلتنگیم...ولی هوسوک وسیله ما نیست، اون برای خودشه ،هرکاری میکنه هر جا میره هر چی میپوشه فقط و فقط به خودش مربوطه ،گرایشش اخلاقش ،چیزایی که دوست داره همه فقط برا خودشه، اون واسه ما نیست که بهش بگیم کجا بره چیکار کنه کی بره کی بیاد ،خب؟هوسوکی هیونگ وسیلمون نیست اونم یه زندگی داره

جونگکوک با سری پایین قدمای آهسته ای کنار تهیونگ و جیمین برمی‌داشت و با صدای آهسته تری حرفش رو گفت

-خودم میدونم اینا رو...بیخیال بریم سر کلاس
-جونگکوک چت شده
-هیچی هیونگ من کلاس دارم ،میاین یا نه

جونگکوک بدون نگاه کردن به دو شخص پشت سرش ،راهشو کشید و رفت

-به نظرت چش شده
-نمیدونم شاید عاشق شده
-ته..
-خب چیه، نمیتونه عاشق شه؟
-چرا میتونه ولی نه عاشق هوسوک
-خب چرا
-تهههه، خر شدی باز؟ساعت هنوز یازدهه زود در اومدی
-خب اگه یو...

حرف تهیونگ با دستی که جلوی دهنش اومد خورده شد

-جرات نکن چیزی بگی در موردشون ،بیا بریم
جیمین دستش رو برداشت و جلوتر از تهیونگ راه افتاد

درسته تهیونگ حرفش رو تموم نکرده بود ولی جیمین به خوبی از چیزی که میخواست بگه خبر داشت
همینم باعث شد تا آخرین کلاسی که داشت ذهنش مشغول باشه و نتونه به هیچکدوم از کلاساش توجه کنه..

hoseok view

یه هفته سریع تر از چیزی که هوسوک فکرش رو میکرد گذشت و این به شدت براش باعث خوشحالی بود
چون محض رضای هرکسی که اون بالا بود، هوسوک رسما داشت افسرده میشد از بس تو اون اتاق بود

تنها چیزی که نگهش داشته بود ،لباسای اون کمد بود که میپوشیدشون و باهاشون ژستای مختلف میگرفت
و دروغ چرا
چندین بار با خودش گفت چرا مدل نشدم

صبح اولین روزی که تو باند باید مشغول کار میشد فرا رسیده بود

بخش کوچیکی از بدنش رو هیجان تشکیل داده بود نمیدونست برای چی ولی انگار برگشتن به شغل قدیمیش براش خوشایند بود

Life again Love again not you againWhere stories live. Discover now