Chapter 4

3.1K 595 225
                                    

بعد از اون شب فیلم، تهیونگ خوشبختانه زیاد جونگکوک رو ندید

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

بعد از اون شب فیلم، تهیونگ خوشبختانه زیاد جونگکوک رو ندید. وقتی صبح بعدش از خواب بیدار شد، در حالی که ناخوداگاه حین فیلم خوابش برده بود، توی جای خالی پسر کوچیکتر ولو شده بود. یونگی بهش گفت که جونگکوک وقتی تهیونگ بهش نزدیک شده بوده، زودتر از اونجا رفته و تهیونگ هم وانمود کرد که اهمیتی نمی‌داد.

اگرچه به ندرت توی راه کلاسش متوجه پسر دیگه توی راهرو می‌شد و این براش تبدیل به اتفاق اجتناب‌ناپذیری شده بود اما همچنان جلوی این رو نمی‌گرفت که قبل از اینکه به چیزی فکری کنه، توی جهت مخالفش بره یا وانمود کنه که سرگرم گوشیشه تا از هر نوع برخورد اجتماعی اجتناب کنه.

چند باری هم جونگکوک جلوی درخوابگاهشون اومده بود تا وقت بگذرونه یا روی تکلیف‌هاش کار کنه، اما هر بار، تهیونگ بلافاصله اونجا رو ترک می‌کرد چون تقریبا مطمئن بود که اون بچه طلسم بدشانسی‌ تهیونگ بود.

برای مثال، اولین‌ باری که جونگکوک برگشت تا با یونگی روی آهنگش کار کنه، تهیونگ از اذیت‌کردن اون‌ها کنار گذاشته شده بود، گوشۀ اتاق نشسته بود و توی خشم درونیش فرو رفته بود. بعد از چند دقیقه عصبانیت بی‌صدا، به این نتیجه رسید که این منصفانه نبود که اون تنها کسی باشه که راحت نیست در حالی که جونگکوک خیلی راحت روی تخت تهیونگ دراز کشیده بود و یکی از آبنبات‌هاش رو که فقط برای هم‌اتاقی‌اش گرفته بود می‌خورد، پس برای خودش یه فنجون چای تازه درست کرد و عمداً برای مدت طولانی به اون پسر خیره شد تا وقتی که جونگکوک متوجه‌اش شد. جونگکوک بهش گفت که اون کارش رو تموم کنه و تهیونگ سعی کرده بود با نگاه‌کردن به جونگکوک، در حالی که فنجون چای‌اش رو بالا می‌برد، بهش نشون بده که قرار نبود حالا حالاها از اون کارش دست بکشه، اما اونقدری به ماموریتش برای ناراحت‌کردن جونگکوک مشغول شده بود که فراموش کرده بود اون چای تازه از کتری بیرون اومده بود و داغ بود و لحظه‌ای که چای زبونش رو لمس کرد، جوانه‌های چشایی‌اش رو سوزوند و تهیونگ از روی عکس‌العمل چای داغ رو روی خودش ریخته بود. در آخر، یونگی تهیونگ رو پیش پرستار برده بود تا به سوختگی‌اش رسیدگی کنه و وقتی که برگشته بود جونگکوک رفته بود.

بعد از اون اتفاق، تهیونگ خودش رو با صدای درزدن جونگکوک آشنا کرد تا وقتی که اون رو می‌شنید بدونه که وقت رفتنه. اگر هم از اونجا نمی‌رفت (چون یونگی بهش گفته بود که کارش مسخره بود) پسر دیگه رو کاملا نادیده می‌گرفت و کارهای خودش رو انجام می‌داد در حالی که پسر دیگه هم همین کار رو می‌کرد که اون یه پیشرفت نسبت به وقتی بود که سرش داد میزد یا بهش چشم‌غره می‌رفت یا به درمانگاه خوابگاه می‌رفت.

Fall Asleep  [KookV]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora