در حال حاضر، تهیونگ با حالت ستاره دریایی روی تخت پخش شده بود و دستها و پاهاش رو باز کرده بود تا فضای خالی تخت رو اشغال کنه. در حالی که به تیکتاک ساعت روی دیوار گوش میداد، به سقف خیره شده بود، صحنهای که جدیداً براش آشنا بود.
چشمهاش میسوخت و پلکهاش مثل آجر سنگینی از خستگی به مژههاش چسبیده بود، اما همچنان نمیتونست بخوابه چون با وجود اینکه بدنش خسته بود، اعصاب توی مغزش همچنان با شدت جوری که انگار توی ماراتن بود در حال دویدن بود.
با صدای بلندی خمیازه کشید و اشک خستهای که از روی گونهاش پایین اومد رو کنار زد. به پهلو دراز کشید تا به ساعت نگاه کنه. گونۀ چپش رو به بالشت فشار داد، پس اشکش روی سطح بالشت افتاد.
ساعت دوازده شب بود.
با خودش فکر کرد که آیا از نظر انسانی امکان مستی به مدت یازده ساعت وجود داشت یا نه؟ چون این دقیقا همون مقدار ساعتی بود که جونگکوک بدون هیچ نشونهای از برگشتن رفته بود. مغز تهیونگ همین الانش هم سناریوهای فرضی مختلفی رو برای ساختن یه فیلم کامل ساخته بود.
آهی کشید، بینیاش رو توی بالشت فرو کرد و اجازه داد چشمهای خشکش بسته بشه. ابروهاش رو در هم کشید، سعی کرد خودش رو متقاعد کنه که هر اتفاقی که برای جونگکوک بیفته بهش مربوط نیست و هیچ دلیلی نداره که بخاطر جونگکوک بیخوابی بکشه. سعی کرد با به تصویرکشیدن نتهای موسیقی و تصور صداهایی که میساختن حرکت چرخدندههای ذهنش رو کند کنه.
لحظهای که افکارش شروع به کوکشدن کرد و شروع به چرتزدن کرد، صدای گوشیاش تیز بلند شد و درد تپندهای رو به سرش فرستاد که از شقیقههاش تا پشت چشمهاش رفت.
تهیونگ پرید و دستش رو دراز کرد تا از روی غریزه صدای رومخ گوشی رو قطع کنه. وقتی گوشی رو برداشت، با صفحۀ نورانیش هول کرد و گوشی رو روی زمین انداخت. زیرلب فحشی داد، چشمهای کورش رو که برای تمرکز تلاش میکردن مالید و دستش رو به سمت گوشی برد. خودش روی تخت نشسته بود در حالی که بالا تنهاش از لبۀ تخت آویزون بود. در حالی که بالا تنهاش همچنان از تخت آویزون بود، بدون چککردن تماسگیرنده از ترس اینکه قطع بشه جواب داد.
YOU ARE READING
Fall Asleep [KookV]
Romance"میگن وقتی که عاشق میشی دیگه نمیتونی بخوابی، ولی حالا که دیدمت احساس میکنم که بالاخره میتونم بخوابم." - - جونگکوک و تهیونگ با هم هماتاقی شدن. ولی جونگکوک دچار اختلال اینسامنیاست و نمیتونه کنار بقیه بخوابه در حالی که تهیونگ تنهایی خوابش نمیبره...