تهیونگ با خودش فکر میکرد که یه مشکل جدی وجود داشت.
ذهنش به طور مداوم درگیر لبهای جونگکوک میشد و فکرکردن به اونها ناگهانی نبود، بلکه دائماً اون حس وجود داشت، موقع تمرینکردن، موقع غذاخوردن، صحبتکردن و حتی نفسکشیدن.
خیرهنشدن به لبهای پسر واقعا سخت بود و تهیونگ نمیدونست چرا یا چطوری هیچوقت متوجهاش نشده بود.
تهیونگ همیشه شیفتۀ چشمهای جونگکوک بود و هیچوقت از اعتراف به اون نترسیده بود، اما اخیرا هر باری که صورت پسر رو میدید، نگاهش خود به خود به سمت لبهای جونگکوک کشیده میشد و کمی از اعتراف کردن بهش میترسید، اما دست خودش نبود، لبهای جونگکوک قرمز و توپُر بود و حس خوبی داشت. در حقیقت، تهیونگ با خودش فکر میکرد که چرا قبلا به اون لبها خیره نمیشد.
حالا که هفتهها از شبی که همدیگه رو بوسیده بودن گذشته بود و احساس گزگزکردن لبهاش حتی بعد از چندین روز باقی مونده بود، میدونست که اون لبها چه احساسی داشت.
بعد از اون شب، اونها هیچ کاری مثل بوسیدن انجام نداده بودن و این تهیونگ رو دیوونه کرده بود.
تهیونگ برای اشاره به اون اتفاق زیادی احمق بود و هر باری که مکالمشون حتی یک سانتیمتر به اون موضوع نزدیک میشد یا اینکه اگر جملهای با " یادت میاد" شروع میشد، تهیونگ به سرعت از اتاق فرار میکرد و جونگکوک هم بعد از اینکه چند بار صداش میکرد، از بحث دست میکشید و به تهیونگ اجازه میداد تا فرار کنه.
تهیونگ از صحبت در مورد خود موضوع نمیترسید، بلکه بیشتر از عواقبش میترسید.
با وجود این، اونها اونقدرها هم از همدیگه دوری نمیکردن و این تا حدودی پیشرفت کرده بود، اما نه زیاد، چون تهیونگ احساس میکرد که جونگکوک عمداً دنبال شکنجهکردنش بود.
هر کاری که جونگکوک انجام میداد باعث میشد تهیونگ بخواد جیغ بکشه و موهاش رو بکَنه، نه شبیه اون زمانی که از همدیگه خوششون نمیاومد؛ بلکه طوری که تهیونگ باید دوش آب سرد میگرفت.
مثلا روز قبل که در حال غذاخوردن بودن، کمی خامه گوشۀ لبهای جونگکوک مونده بود و وقتی تهیونگ در موردش بهش گفت، حالت دردناکی روی صورت جونگکوک به وجود اومد و به جای استفاده از دستمال سفره، مثل هر آدم معمولیای، جونگکوک زبونش رو بیرون آورد و به آرومی خامه رو لیسید و نگاهش تمام مدت روی تهیونگ بود، جوری که انگار عمداً میخواست اون رو مسخره کنه.
و حین انجام تکالیف یا نوشتن آهنگش، تهیونگ نمیدونست که همیشه اون کار رو میکرد یا جدیداً جزو عادتهاش شده بود، اما جونگکوک عادت آزاردهندهای پیدا کرده بود که وقتی توی فکر فرو میرفت، ته خودکارش رو روی لبهاش میذاشت و به آرومی توی لبهاش فرو میکرد و وقتی خودکارش رو کنار میکشید، خون دو برابر به اون ناحیۀ لبهای قرمز و توپرش هجوم میبرد.
YOU ARE READING
Fall Asleep [KookV]
Romance"میگن وقتی که عاشق میشی دیگه نمیتونی بخوابی، ولی حالا که دیدمت احساس میکنم که بالاخره میتونم بخوابم." - - جونگکوک و تهیونگ با هم هماتاقی شدن. ولی جونگکوک دچار اختلال اینسامنیاست و نمیتونه کنار بقیه بخوابه در حالی که تهیونگ تنهایی خوابش نمیبره...