خب، این تغییر جدید با جونگکوک بدترین چیز ممکن نبود.
اگر کاملاً میخواست صادق باشه، خیلی هم خوب بود و تهیونگ از اینکه چقدر خوب بود، شوکه شده بود.
اگر تهیونگ تا حالا فکر میکرد که رفتار و خویشتنداریش بد بود، احتمالا خود قبلیاش از این حال و وضعیت بهم ریختهای که حالا برای خودش ایجاد کرده بود، وحشت میکرد.
همه چیز با معصومیت شروع شد و تهیونگ بخاطر نمیآورد که دقیقاً چطوری سر از پاهای جونگکوک درآورده بود.
اونها شدیداً وسط بازی Mario cart بودن و تهیونگ دائماً میباخت و بعد از باخت سیزدهمش تقریبا پیر شده بود، پس بعد از اینکه رتبۀ چهاردهم شد، طاقت نیاورد و به سمت جونگکوک برگشت و با حالت کشنده و بیحوصلهای که روی چهرهاش بود، ازش خواست که کار دیگهای انجام بدن. پسر کوچیکتر فقط با صدای کلیکمانند زبونش جوابش رو داد و بهش قول داد که این بار به تهیونگ آسون بگیره، اما تهیونگ به خوبی خبر داشت که جونگکوک و غرورش هیچوقت اجازه نمیداد که چنین اتفاقی بیفته.
تهیونگ دائماً در حال باخت بود و از اون بازی خسته شده بود. ترجیح میداد کار دیگهای انجام بده و تنها یه چیز وجود داشت که تهیونگ به طور قطع میدونست که میتونست جونگکوک رو از اون وضعیت آهنین رقابتیاش خارج کنه، پس وقتی جونگکوک درگیر دستۀ بازی بود و سعی میکرد بازی جدیدی رو شروع کنه، تهیونگ زانوهاش رو از سینهاش دور کرد و سعی کرد از روی خوراکیهایی که روی کوسن بود و اون رو از جونگکوک جدا کرده بود، رد بشه. به نظر میرسید که پسر دیگه متوجه سروصداش نشده بود، البته تا وقتی که تهیونگ روی پاهای جونگکوک نشست و دستهاش رو دور گردن جونگکوک حلقه کرد تا جلوی افتادنش از روی کاناپه رو بگیره.
این قطعا توجه جونگکوک رو جلب کرد و دستهاش به طور غریزی پهلوی تهیونگ رو گرفت، دستۀ بازی رو بین پاهاشون انداخت و با چشمهای گشاد و سوالبرانگیزی به تهیونگ نگاه کرد.
قبل از اینکه جونگکوک ازش بپرسه که داره چیکار میکنه، تهیونگ جلو رفت، لبهاش رو محکم روی لبهای جونگکوک کوبید و چشمهاش رو محکم بست تا مجبور نباشه به چشمهای گشاد و بامزۀ جونگکوک که همیشه ضعیفش میکرد، نگاه کنه.
سوال با نفس لرزونی روی نوک زبون جونگکوک موند و تهیونگ تکون لبهای پسر که خودش رو با حرکت لبهای تهیونگ تطبیق داد، احساس کرد. حرکات لبهاش مبهوت و درعین حال مشتاق بود.
لبهای جونگکوک شیرین بود. طعم لبهاش ترکیبی از مزۀ نعناع و میوه از اسموتیای بود که قبلا خورده بود که باعث میشد تهیونگ بیشتر بخواد و از دونستن اینکه میتونست اون رو داشته باشه، احساس رضایتی درونش به وجود اومد.
تهیونگ حین بوسه آهی کشید، سرش رو کج کرد و بوسه رو عمیقتر کرد.
هر چقدر هم که همدیگه رو بوسیده بودن، تهیونگ هیچوقت از احساس اعتیاداور لبهای جونگکوک روی لبهاش خسته نمیشد. اونها چندباری همدیگه رو بوسیده بودن.
YOU ARE READING
Fall Asleep [KookV]
Romance"میگن وقتی که عاشق میشی دیگه نمیتونی بخوابی، ولی حالا که دیدمت احساس میکنم که بالاخره میتونم بخوابم." - - جونگکوک و تهیونگ با هم هماتاقی شدن. ولی جونگکوک دچار اختلال اینسامنیاست و نمیتونه کنار بقیه بخوابه در حالی که تهیونگ تنهایی خوابش نمیبره...