جونگکوک جوری از خواب بیدار شد که انگار جمجمهاش با چوب بیسبال یه یک میلیون تیکه تبدیل شده بود و بعد اون تیکهها رو به زور با یک چسب ارزون بهم چسبونده بودن. بدنش خشک شده بود و بعد از ساعتهای بیشماری که توی کلاب رقصیده بود بدندرد گرفته بود.
جونگکوک ارادهاش رو جمع کرد تا چشمهای سنگینش رو باز کنه. توی تاریکی اخمی کرد. توی مه دردناک خماریاش، سایهای رو روی تخت تشخیص داد و با دست خستهاش چشمهاش رو مالید و تهیونگی رو دید که به آرومی خوابیده بود و سرش رو روی دستش روی تشک گذاشته بود. اون لحظه تازه متوجه شد دست تهیونگ با ملایمت لای موهاش بود. با واکنشی که نشون داد، عقب رفت، دست تهیونگ از موهاش بیرون اومد و روی بالش افتاد.
-وات د فاک؟
جونگکوک گفت و هیسی کشید. لحظهای مکث کرد، دستش رو به سمت سرش که نبض میزد برد و نالهای کرد. اخمی کرد و پیشونیاش رو مالید. سعی کرد هر خاطرهای که از شب قبل میتونست رو به یاد بیاره، اما همونطوری که به نظر میرسید، تنها خاطرهای که داشت تنظیم آهنگش، وصلکردن فلشدرایو، رقصیدن و مشروبخوردن بود و بعد از اون، فقط یه مه سیاه وجود داشت.
دستش رو از روی صورتش پایین آورد و به سمت ساعت چرخید. نورش به اندازۀ کافی زیاد بود که درد شدیدی رو توی سرش به وجود بیاره.
ساعت شیش و نیم صبح بود.
جونگکوک تعجب کرد. با وجود اینکه سردرد شدیدی داشت، احتمالا شب موفقیتآمیزی رو گذرونده بود با توجه به اینکه لباسخوابش رو پوشیده بود، هیچ استفراغی روی زمین یا هیچ شخصی کنارش روی تخت نبود و اون معمولا تا بعد از ساعت چهار صبح نمیخوابید.
گردنش رو چرخوند و انتظار داشت به طرز وحشتناکی پیچ بخوره، اما وقتی متوجه شد بدنش اونقدرها هم که فکر میکرد خشک نبود تعجب کرد. با سردرگمی به سمت تهیونگ برگشت و اخمی کرد، اما همچنان از موقعیت تهیونگ که اصلا راحت به نظر نمیرسید متعجب بود.
لحظهای بهش خیره شد و بعد خرخری کرد و فضای بین ابروهاش رو فشار داد. با خودش فکر کرد که چرا پسر بزرگتر روی تخت نخوابیده بود، اما متوجه شد احتمالا بخاطر این بود که نمیخواست کنار جونگکوک بخوابه.
VOUS LISEZ
Fall Asleep [KookV]
Roman d'amour"میگن وقتی که عاشق میشی دیگه نمیتونی بخوابی، ولی حالا که دیدمت احساس میکنم که بالاخره میتونم بخوابم." - - جونگکوک و تهیونگ با هم هماتاقی شدن. ولی جونگکوک دچار اختلال اینسامنیاست و نمیتونه کنار بقیه بخوابه در حالی که تهیونگ تنهایی خوابش نمیبره...