تهیونگ در نهایت بعد از کلاس، خیلی بیشتر از اون چیزی که برنامهریزی کرده بود اونجا موند. به خاطر کنسرتی که در پیش داشت، براش غیرعادی نبود که چند ساعت بیشتر برای تمرین بمونه تا از اجراش احساس رضایت داشته باشه، اما اون روز به مشکل خورده بود. همۀ نوتهاش صاف میشد و همۀ انگشتهاش مدام میلرزید. در کل نامنظم به نظر میرسید و تهیونگ دقیقا میدونست چرا، بخاطر اینکه ذهنش مشغول بود. در حالی که باید روی نوتهای موسیقی تمرکز میکرد، تمام چیزی که بهش فکر میکرد این بود که شب چه اتفاقی قرار بود بیفته. همین فکر کافی بود تا دستهاش نرم و نفسهاش کوتاه بشه.
حتی وقتی که آسمان شروع به تاریک شدن کرد و تهیونگ احساس کرد که از تنگینفسش تقریبا بیهوش شده بود و ریههاش مثل آتش میسوخت، باز هم راضی نشده نبود، اما حس اون فلز در برابر لبهای بیحس و متورمش براش کافی بود تا بخواد سازش رو به دیوار بکوبه و اونجوری بود که فهمید از حدش گذشته چون ساکسیفونش بیبیاش بود! پس تصمیم گرفت که برای اون روز کافیه و بره و توی اتاقش ناراحت بمونه، جایی که حتی غذایی نبود که بخوره.
بعد از اینکه وسایلش رو به طور جدی جمع کرد و با سری پایین به سمت خوابگاهش حرکت کرد، توی گوشیاش چرخید و به تمام پیامها و تماسهایی که حین تمرین گرفته بود نگاه کرد چون گوشیاش رو خاموش کرده بود تا جلوی حواسپرتیاش رو بگیره.
چند تا از پیامها و تماسهاش از طرف خانوادۀ نگران و خواهر و برادرهاش بودن و تهیونگ به خودش یادآوری کرد که بعدا باهاشون تماس بگیره. بعضیهاش از طرف همکلاسیهاش بودن و بیشترش (تقریبا هشتاد درصدش) از طرف جیمین بود.
به پیامهای جیمین غرغری کرد و بازشون کرد. به سرعت نگاهی بهشون انداخت.
سولمیت
هی چه اتفاقی افتاد؟
برام همه چیز رو تعریف کن
همه چیز!
لطفا
حداقل بهم بگو چی گفت
هنوز باهم هم اتاقیاید؟
دعواتون شد...
اگر دوباره دعواتون شده باشه هر دوتون رو میکشم ):<
لطفا جواب بده
دارم میمیرم
از کنجکاوی
زندهای؟
مهم نیست که مردی خودم میکشمت
خب پس اونوقت...
پس از کوکی میپرسم!
YOU ARE READING
Fall Asleep [KookV]
Romance"میگن وقتی که عاشق میشی دیگه نمیتونی بخوابی، ولی حالا که دیدمت احساس میکنم که بالاخره میتونم بخوابم." - - جونگکوک و تهیونگ با هم هماتاقی شدن. ولی جونگکوک دچار اختلال اینسامنیاست و نمیتونه کنار بقیه بخوابه در حالی که تهیونگ تنهایی خوابش نمیبره...