Chapter 19

3K 509 250
                                    

-چرا قیافه‌ات طوریه که انگار جنازه دیدی؟

صدای نرمی همراه با صدای تیز خردشدن یخ زیر دندون‌هاش، تهیونگ رو با لرزیدن از حالت مبهوت خارج کرد و نگاهش رو سنجاب‌هایی که دور تیکه‌ای نون جمع شده بودن، گرفت.

با توجه به اینکه از کمبود خواب و خستگی احساس بی‌حالی و فرسودگی می‌کرد، لحظه‌ای طول کشید تا نگاهش رو بگیره، اما تمام انرژیش رو جمع کرد و به جینی نگاه کرد که جلوش ایستاده بود و از آیس کافیش می‌نوشید.

ملاقات تهیونگ با جونگکوک و مکالمه به بن‌بست رسیدشون، مزه تندی رو توی دهن تهیونگ گذاشته بود و قلبش توی سینه‌اش سنگین شده بود. در آخر، برای رفتن سر کلاس بهونه آورده بود، اما درحقیقت، فقط نیاز داشت قبل از اینکه چیزی بگه که پشیمون بشه، از اونجا بره. جونگکوک مشکوک به نظر می‌رسید چون با برنامه کلاس‌های تهیونگ آشنا بود، اما یا نمی‌دونست یا اهمیتی نداد چون چیزی نگفت.

تهیونگ ساعت‌ها بی‌هدف سرگردون بود و سعی کرد که الگوی بتن‌ها رو بشمره تا ذهنش از ناودان نگرانی خارج بشه، تا جایی که خودش رو توی پارک پیدا کرد، جایی که فکر می‌کرد هیچکس اون رو نمی‌دید.

البته که اشتباه فکر می‌کرد.

تهیونگ خود به خود روی نیمکتی که نشسته بود، خودش رو صاف کرد و دست‌هاش رو مودبانه روی پاهاش گذاشت. چشم‌هاش با تعجب گشاد شد.

-هیونگ؟ اینجا چیکار می‌کنی؟

جین از پشت عینک ابروش رو بالا انداخت، از قهوه‌اش نوشید، چرخید و به ماشینش اشاره کرد.

-داشتم رانندگی می‌کردم و دیدم که گم شدی.

جین گفت.

-اوه.

-چرا صورتت اینطوریه؟

جین پرسید و تهیونگ نگاهش رو از ماشین گرفت.

-چطوریه؟

-طوریه که انگار جنازه دیدی.

جین تکرار کرد و تهیونگ خرخری کرد. لبخندی روی صورتش به وجود اومد که بعد از مدت‌ها اولین‌بار بود.

-فقط داشتم فکر می‌کردم.

تهیونگ گفت.

جین کنار تهیونگ روی نیمکت، فضایی برای خودش پیدا کرد، عینکش رو برداشت و بعد به یقه لباسش رو آویزون کرد. به نظر می‌رسید وقتی که با نی‌اش نوشیدنی رو هم زد، متوجه چیزی نشد.

-داری به چی فکر می‌کنی؟

جین پرسید.

تهیونگ به پسر بزرگتر که با نوشیدنیش درگیر بود، خیره شد. احساس گزگز آشنایی روی لب‌هاش بود که می‌خواست گازش بگیره، اما بخاطر درد خفیف گزیدن پوست خشک لب‌هاش، جلوی خودش رو گرفت. پس درعوض، زبونش رو گزید.

Fall Asleep  [KookV]Where stories live. Discover now