Part 10

141 23 5
                                    

warning: smut 🔞

تونی نوشیدنی ای برداشت و کلافه همونطوری که با نگاهش دنبال ناتاشا میگشت، نوشیدنی رو یک نفس بالا رفت.

از وقتی که ناتاشا به بهونه ی خسته شدن از رقص کنار کشید، تونی دیگه نتونسته بود اون رو پیدا بکنه.

همش چند ثانیه نگاهش رو ازش برداشته بود تا بتونه لبخند و نگاه شیطونش رو تحویل ثوری که داشت با یه دختری شبیه پرنسس از سالن خارج
میشد بده ولی وقتی که برگشت، ناتاشا اونجا نبود!


تمام سالن رو با چشم های تیزبینش زیر و رو کرده بود ولی نشونه ای ازش نبود. اینطوری هم نبود که ناتاشا خیلی راحت بتونه خودش رو بین جمعیت قایم کنه؛ لباس و ماسک خاصش اون رو خیلی سریع لو میداد.

تونی کم کم داشت فکر می کرد که ناتاشا از سالن خارج شده و مجبوره جای دیگه ای دنبالش بگرده که بالاخره اون رو دید.

گوشه ی سالن، در حالی که همون لبخند شیطون مخصوص به خودش که دوتا دندون جلوش رو به نمایش میگذاشت روی لبهاش بود.

تونی چشم هاش رو چرخوند و لیوان نوشیدنی رو روی میز گذاشت. با دیدن همون لبخند ناتاشا فهمیده بود دوست داره اذیتش کنه و تونی پیشاپیش میدونست که خودش رو باید برای
بدترین ها آماده کنه.

ناتاشا دید که تونی سمتش میاد، لبخندش رو پررنگ تر کرد و یه تای ابروش رو بالا داد و در کسری از ثانیه، قبل از اینکه تونی حتی بتونه کمی بهش نزدیک بشه از جلوی چشم هاش محو شد.

تونی چشماش رو عصبی بست و نفس عمیقی کشید. برعکس تصورش، ناتاشا حتی با همون لباس هم خوب بلد بود خودش رو گم و گور کنه.

هوفی کشید و دوباره دور تا دور سالن رو گشت که این سری ناتاشا رو پشت یکی از ستون ها پیدا کرد. در حالی که همون لبخند روی لبهاش بود و با نگاهش داشت تونی رو مسخره میکرد.

تونی سمت ستون راه افتاد و همونجا پیش خودش قسم خورد که این کار ناتاشا رو به بدترین شکل ممکن تلافی میکنه.

وقتی به پشت اون ستون رسید، ناتاشا باز هم غیبش زده بود.

تونی چشم هاش رو بست و کلافه زیر لب گفت: چرا اصلا تعجب نکردم؟

دوباره چشم هاش رو باز کرد. اینجا خلوت تر بود و راحت تر می تونست ناتاشا رو ببینه.

و بالاخره پیداش کرد. نزدیک پیچی که به راهرو متصل میشد ایستاده بود. به محض اینکه نگاه تونی رو دید، لبخندش رو پررنگ تر کرد و توی پیچ محو شد.

تونی با قدم های سریع دنبالش راه افتاد. نمی تونست بدوه، چون به هیچ وجه نمی خواست توجه کسی رو به خودش جلب کنه.

وارد راهرو شد. راهرویی که سراسرش اتاق بود و هیچ کس توش نبود.

تونی متوجه ناتاشا شد که وارد یکی از اتاق ها شد و فهمید بازی کوچیکی که راه انداخته بالاخره اینجا به اتمام میرسه.

با قدم های محکم دنبالش رفت.

وارد اتاق شد و قبل از هر کار دیگه ای، در رو بست و اون رو قفل کرد.

سمت ناتاشا برگشت و خواست چیزی بگه اما با دیدنش، حرف توی دهنش خشک شد.

روشن کردن اتاق رو فقط سه، چهارتا شمع به عهده داشتند و همین باعث شده بود اتاق تاریک تر از حالت معمولش باشه.

ناتاشا پشت بهش ایستاده بود و کمر لختش، که نور شمع ها مستقیم بهش میخورد و وسوسه بر انگیز ترش میکرد رو براش به نمایش گذاشته بود.

لباسش از بالا تا پایین کمرش باز بود و تمام شب با این لباس تونی رو دیوونه کرده بود و الان با این کارش، تیر خالص رو هم بهش زد.

نسیم ملایم به موهای قرمز نیمه بازش میخورد و چند تار از اونها رو به بازی گرفته بود.

he is the Princess (Thorki, Completed)Where stories live. Discover now