Part 19

171 30 5
                                    

ثور که تمام حواسش پرت صورت رنگ پریده و لبهای کبود لوکی بود، با صدای شارلوت سرش رو بالا گرفت: چی شده؟ چه مشکلی؟

شارلوت آب دهنش رو قورت داد: خنجر... زهر آلود بوده.

با چیزی که گفت، ثور با بهت زمزمه کرد: چ...چی؟

شارلوت سرش رو پایین انداخت: زهر بوی تندی داشت و همین باعث شد بتونم تشخیصش بدم. یه زهر کمیاب که به آروم ترین و زجر آور ترین شکل فرد رو می کشه.

نفس عمیقی کشید و توضیح داد: اول فرد شروع به تب کردن میکنه. تب خیلی شدید. کم کم باعث ایجاد حالت تهوع و بالا آوردن میشه. عضالت رو از کار می ندازه و حتی ممکنه باعث کور شدن فرد بشه.

شارلوت آروم زمزمه کرد: این سم از یک هشت پای کم یاب گرفته شده و بعضی ها معتقدند که هیچ پادزهری براش وجود نداره.

با دیدن قیافه ی ثور که رو به نگرانی میرفت ادامه داد: اما... من از یه سری جاها شنیدم که گیاهی که توی غار داخل جنگل های این سرزمین رشد می کنه، پادزهر هر سمیه و می‌تونه اثر اون رو خنثی کنه!

ثور بی درنگ از جاش پاشد: پیداش میکنم.
ناتاشا هم فوری از جاش بلند شد: دیوونه شدی ثور؟ رفتن به اون غار خودکشیه! هیچ کسی سالم ازش بیرون نیومده!

ثور فریاد زد: اگه بمیرم بهتر از اینه که دست روی دست بذارم و مرگ کسی که دوستش دارم رو ببینم!

ناتاشا هم به تبع، صداش رو بالا برد: حالا که روی تخت در حال جون دادنه یادت اومد که دوستش داری؟
ثور، ناتاشا رو با شدت پس زد: به تو ربطی نداره.

رو به شارلوت ادامه داد: تا وقتی بر میگردم مراقبش باش.
و بدون اینکه منتظر جوابشون باشه، از اتاق بیرون زد.

شارلوت رو به دایه که سعی داشت بچه ها رو آروم کنه گفت: اون ها رو ببر بیرون. تمرکزم رو از بین می برند!

ناتاشا با نگرانی گفت: اما... این براشون خطرناکه. همین الان یکی داشت سعی می کرد اون ها رو بکشه!

رو به دایه ادامه داد: ببرشون پیش ملکه و پادشاه. جاشون پیش اون دو امنه.
دایه سر تکون داد و بچه ها رو بیرون برد.

شارلوت همونطوری که زخم لوکی رو تمیز میکرد رو به ندیمه گفت: چند تا تشت آب سرد و مقدار زیادی حوله نیاز داریم. باید تا ثور بر میگرده دمای بدنش رو پایین نگه داریم.
و زیر لب ادامه داد: فقط امیدوارم به موقع برسه.

ندیمه اطاعت کرد و بیرون دوید. ناتاشا با نگرانی بالای سر لوکی نشست و موهایی که به پیشونیش چسبیده بود رو کنار زد. صورتش خیس از عرق بود و دمای بدنش داشت بالا می‌رفت.

چند دقیقه بعد در باز شد و ندیمه همراه انتونی وارد شد. تونی با دیدن وضعیت لوکی، فوری سمتش دوید و کاسه آبی رو که بری کمک به ندیمه آورده بود، کنار دستش گذاشت: چقدر وقت داره؟

ناتاشا با شتاب کاسه آب رو از دست ندیمه گرفت: تقریبا دو ساعت.
تونی سر تکون داد و حوله ای رو توی ظرف آب فرو کرد: از اون زن داره بازجویی میشه. تا الان به حرف نیومده بود.

ناتاشا حوله ی خیس رو روی صورت لوکی کشید: نیازی نیست. این سمی که استفاده کردند فقط توی یک شهر کوچیک از کشوری توی شرق پیدا میشه.

تونی دندون هاش رو از عصبانیت روی هم کشید: حروم زاده ها!
ناتاشا بی توجه به خشم همسرش، رو به شارلوت که مشغول پاشویه کردن لوکی بود زمزمه کرد: خیلی داغه. نمیدونم باید چیکار کنیم!

شارلوت نگران خم شد و دستی روی شکم لوکی کشید تا دمای بدنش رو چک کنه. حق با ناتاشا بود. لوکی به طرز خطرناکی داغ بود و امکان داشت هر لحظه تشنج کنه!

شارلوت هوفی کشید: لباس هاش رو در بیارید و روی تمام بدنش حوله خیس بکشید. باید دمای بدنش رو پایین بیاریم! حتی اگه برای این کار مجبور بشیم توی تشت پر از یخ بخوابونیمش!

ناتاشا و تونی با تکون دادن سرشون حرفش رو تایید کردند. تونی لوکی رو روی یک دستش بلند کرد تا ناتاشا راحت تر لباس رو از تنش در بیاره.

وقتی از شر لباسش راحت شدند، تونی لوکی رو روی زمین برگردوند و اون ها مشغول خنک کردن بدنش شدند. تند تند پارچه ها رو توی کاسه ی آب میزدند و روی بدن داغش می کشیدند.

تونی کلافه از پایین نیومدن دمای بدنش گفت: فایده نداره!

شارلوت بدون اینکه دست از کارش برداره جواب داد: فایده داره. این سم هر لحظه دمای بدنش رو بالا تر می بره و شما با این کارتون دارید باهاش مبارزه می کنید. همین که دمای بدنش ثابته یعنی کارتون نتیجه داره.

تونی با شنیدن حرف هاش مصمم تر پارچه رو توی آب زد و روی بدن لوکی کشید.

با لرزیدن آروم بدن لوکی، توجه ناتاشا بهش جمع شد و متوجه مایعی توی دهنش شد: خدای من!

شارلوت حواسش رو به ناتاشا داد با دیدنش فوری گفت: سرش رو کج کن و دهنش رو باز کن. داره بالل میاره. اگه مواد برگرده ممکنه باعث خفگیش بشه.

ناتاشا فوری سر لوکی رو کج کرد و با فشار دادن فکش، دهنش رو باز کرد. مایع زرد رنگی روی رخت خواب ها ریخت و چند ثانیه بعد، لوکی بالاخره آروم گرفت.

شارلوت با نگرانی زمزمه کرد: زیاد وقت نداریم. اگه کار به فلج شدن عضالتش بکشه، فقط چند دقیقه طول میکشه تا ریه هاش از کار بیفته.

ناتاشا با نگرانی به در خیره شد و زیر لب زمزمه کرد: زود برگرد ثور!

*
*
*
⁦♡ ووت و کامنت یادتون نره ⁦♡

he is the Princess (Thorki, Completed)Where stories live. Discover now