time

1.4K 362 40
                                    

سلام سلام 👋
فازی ایز هیر💮🥰
خیلی ممنونم از تمام کسایی که به پارت قبلی ووت دادن و کامنت گذاشتند،حقیقتا این ها همه انرژی مثبت برام.
دوستان آپ این فیک منظم خواهد بود،شرط ووت نمیزارم و حتما هم تموم میکنم فیکو،نکته ی دیگه اینکه من از روند آپ کاملا جلوعم و خب نگران تایم نداشتن برای نوشتن پارت جدید ندارم.
طبق قولم امروز شنبه است و آپ انجام خواهد شد😁
💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫
Faezeh Rj:

دستهایش را باز کرده بود و هر دو را روی لبه ی حوضچه ای که درونش بود قرار داده بود،سرش را به عقب هل داده و کاملا خودش را درون آب رها کرده بود.ذهنش انگار به بن بست رسیده بود آینده برایش مثل یک راه مه آلود بود که نمی توانست حتی دو قدم بعدی اش را ببیند.جانگکوک در تمام زندگیش تنها و تنها یک هدف را دنبال کرده بود. کشتن پادشاه شیلا، برای انسان تک بعدی مانند او داشتن یک هدف مساوی بود با همه چیز یعنی دقیقا زندگی او فقط همان خواسته بود.

او فداکاری های زیادی در راه هدف اش کرده بود،زندگی عادی و خوشگذرانی را تجربه نکرده بود،با اینکه هنوز جوان بود اما به اندازه ی پیرمردان خسته بود، هر روز با طلوع خورشید تمرین شمشیر زنی را شروع کرده بود،در ظهر گاه ها به امور قبیله اش رسیدگی کرده بود،شامگاه ها تمام دشت های زادگاهش را بازرسی کرده بود تا از امنیت مردمش مطمئن شود.

تمام روزش را برای مردمش صرف کرده بود و حال انگار به پایان مسیری که در هشت سالگی آغاز کرده رسیده بود،زخم های بسیاری خورده بود از دوست و از دشمن. حتی کاری که تمام قدرتمندان انجام میدادند را هم نکرده و رابطه ی چندانی با زنان نداشت،آنها برایش ذره ای جذابیت نداشتند،اکثرا از آنها دوری میکرد.رابطه هایش محدود به زمان راتش می شدند،که نیازش به بیشترین حد میرسید،وگرنه زمانی برای تلف کردن برای همنشینی با آنها نداشت.از آنجایی که مادر آلفا داشت میدانست بدترین انتخاب در تمام زندگیش یک زن آلفاخواهد بود ،مادر که نه بیشتر رهبری که میخواست او را کنترل کند،تا ۱۸ سالگی اش رهبری گله به دست مادرش بود و او فقط خشم درونی اش را با شمشیر و کمانش خالی میکرد.

به یاد نداشت که هیچگاه در آغوش مادرش فرو رفته باشد حتی محبت پدرش از او بیشتر بود.

زخم دستش توسط ضمادی که طبیب اعظم بر دستش گذاشته بسته شده بود ،با اینکه آن دارو به شدت درد آور بود ولی حتی قسمتی از صورتش درد را به نمایش نمی گذاشت،روی سینه اش دو رد بزرگ از زخم شمشیر دیده میشد درست سمت چپ به صورت ضربدری قرار گرفته بود،جای دو ضربه ی شمشیر، با فاصله ی زمانی کوتاه.

روی دستهایش هم رد چندین زخم کوچک مشاهده میشد پس این زخم برایش مانند یک شوخی بود،زخم های پیشین حتی دارو هم به خود ندیده بود.

در های کشویی حمام باز شد و خدمتکاران با احتیاط به او نزدیک شدند تا در پوشیدن لباس های سلطنتی کمکش کنند،آلفا به آرامی از آب خارج شد و ندیمه ها بدنش را ابتدا خشک کرده و سپس اولین لایه لباس را به تنش پوشاندند.

💜💫💮moge💮💫💜Where stories live. Discover now