revenge

1.3K 303 179
                                        

های گایز
آی ام فازی،اند آی ام هیر
خلاقیت رو اصلا به ته رسوندم
خلاصه اینکه این روند آپ واقعا زشته ولی خب چاره ای هم ندارم تا تموم بشه امتحانام امیدوارم این پارتو هم دوست داشته باشید،با اینکه ته انگست رو خواهیم داشت.
💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫
Faeze:
خورشید شیلا به زودی غروب میکرد و آسمان بر فراز قصر درست مثل احوال ساکنان آن سرخ رنگ بود،رنگ خون داشت،بوی آشوب میداد،جیمین،آتش زیر خاکستر اتفاقات چند وقت اخیر بود که حال شعله ور شده بود،و شعله های این آتش قربانی گرفته بود.

توله ای که حتی دست و پا هم نداشت،قلبی برای تپیدن نداشت،به صورت لخته ای خون نابود شده بود،جئون جانگکوک شنیده بود،نابودی توله ی نیامده اش را شنیده بود و حالا او همان آلفایی بود که در میدان جنگ هزاران سرباز را کشته بود.

ملکه ی مادر با این خبر که توله ی پسرش را به نابودی کشانده است همانند کسی که به آتش کشیده شده است،دست و پا میزد و به دور خود میچرخید،البته هنوز هیچ کدام از جئون ها دلیل از دست رفتن بچه را نمی دانستند،پزشک سلطنتی و ندیمه های جیمین چیزی به افراد قبیله ی جئون نگفته بودند.

جانگکوک با شوک روی زمین نشسته بود و به غروب خورشید زل زده بود،مادرش کار خودش را کرده بود،خشم بند بند وجودش را پر کرده بود،پلک زد و چشم های آبی شده اش وجود آلفایش را به نزدیک ترین نقطه از وجودش را میداد.

در های اقامتگاه ملکه ی مادر،با ضرب باز شد،مادری که از پسر خودش ترسیده بود،هوسوک با نهایت سرعت به دنبال جانگگوک راه افتاد،میخواست خودش را برای مادری که همه چیز را خراب کرده بود،اورا حتی به عنوان فرزندش قبول نداشت،در برابر خشم آلفایی که توله اش تلف شده است قرار دهد.

_الان خوشحال شدی‌.....الان دیگه خیالت راحت شد...انتقامت رو از توله ی من گرفتی الان میتونی لباس های سفید بپوشی و مراسم یادبود بگیری،برای توله ی از دست رفته ام که به خدایان پیشکش کردی پایکوبی کن مادر

این کلمات با تمام توان جانگکوک فریاد زده میشد،مادری که اورا گول زده بود.

_چرا لال شدی،آلفای زنی که قبیله ی جئون رو رهبری میکرد توله ی پسرش رو کشت،سرت رو بالا بگیر،بگو که خوشحالی،بگو که به خودت افتخار میکنی

دست های جانگکوک میلرزید،چه میکرد مادرش‌را چه میکرد؟میدانست که حتی ذره ای تاسف برای غم اودر وجود مادرش نیست،پس او غمش را به چه کسی میگفت؟امگایش هم هنوز بیهوش بود.

موگه اش بیش از پیش نابود شده بود.

+من نمیدونستم امگات توله داره جانگکوک

_جوری حرف نزن که انگار اگر میدونستی قرار بود تفاوتی توی رفتارت ایجاد میشد،تو پسر خودت رو هم کنار میزاری،تو نفرت انگیزی مادر،حتی خودت هم از خودت باید متنفر باشی،پدر هم احمق بود که کسی رو که‌...

💜💫💮moge💮💫💜Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon