not kim jimin

1.9K 427 102
                                        

هاااای 👋👋
مثل همیشه فازی ایز هیر😉😊
با یک چپتر طولانی که تکلیف همه رو یه جورایی مشخص میکنه🤭
خواهش میکنم به پارت ۴ ووت بدید و هر چه دل تنگتون میخواد کامنت بزارید
لتس گو
آهااا راستی یادم رفت،کاور پست وایب جانگکوک در فیک😚😊
💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫
Faezeh Rj:
((شب ملاقات جیمین و جانگکوک))
صدای فریاد ترسناک جئون جانگکوک تمام اقامتگاه شخصی پادشاه را پر کرده بود ،تمام ندیمه های درون راه رو های اقامتگاه رنگ از روی صورتشان پریده بود و نگهبانان شیفت به درگاه خدایان دعا میکردند که زودتر پستشان را تحویل سرباز بعدی بدهند.

خواجه ایم اگر تمام اتفاقات را به چشم نمیدید، قطعا از غضب شخصی که، یک کشور پنهاور را با ۴ هزار سرباز فتح کرده بود،وحشت زده میشد اما تجربه به او ثابت کرده بود که این نوع خشم تنها وقتی به سراغ آلفایی می آید که در طلب امگایی باشد که نباید.جانگکوک از لحظه ای که زندان قصر را ترک کرده بود،تا این ساعت از نیمه شب آرام نگرفته بود،این بی قراری آلفا به این دلیل بود،که گرگش عجیب رایحه ی تن امگای محبوس را پسندیده بود.

درست مثل صاحب قبلی همین عمارت ،پادشاهی که دل در گرو یک دختر روستا زاده با زیبایی افسانه ای و رایحه ی برکه های پر از نیلوفر آبی داده بود و او که حتی جرعت کوچکترین جسارتی به پدر خشمگین و ظالم خود را نداشت برای آن دخترک تا سر حد عزل و تبعید توسط پدرش پیش رفت ،ولی ای کاش کیم هیونگ شیل زودتر دست به مقابله و نافرمانی میزد و این عاقبت را برای خود و فرزندان بی چاره اش نمیخرید....

_من تمام اخبار قصر رو از تو خواستم بتای بی خاصیت و تو احمقانه ترین اخبار هارو به من دادی،از اینکه کدوم مقام جدید کدوم قبری قراره بخوابه تا اینکه مادرم دیوار های عمارت کوفتیش رو تغییر داده،تو به من گفتی امگای بزرگتر این خاندان گم شده و باید دنبالش بگردیم ولی نگفتی که امگای کوچکی وجود داره نگفتی اونا زندانین،نگفتی که ....و اون برادر ولیعهدشون،باید از بیخبریم نسبت به اون چه برداشتی داشته باشم غیر از خیانت،نکنه فکر کردی چند وقت دیگه این تخت خالی میشه و ولیعهد بی عرضه ی قبلی بر میگرده

+سرورم،مادرتون به محض ورود به قصر دستور دادن تمام خاندان سلطنتی از اقامتگاهشون دستگیر و مانند زندانی ها باهاشون رفتار بشه،ما هم چاره ای نداشتیم،هیچ کس هم جرعت مخالفت با مادرتون رو نداشت.

_جرعت حرف نزدن جلوی من رو داشتید،ولی مخالفت جلوی مادرم رو نه!احمق ها...مادرم رو به اینجا بیار قبل از اون اول برادرم رو خبر کن

+بله سرورم

خواجه آرام آرام و درحالی که به رسم احترام عقب عقب راه میرفت از اتاق خارج شد و جانگکوک را با افکار درهمش تنها گذاشت،آلفا به خاطر گرمای هوا اندکی عرق کرده بود،و صورتش هم از خشم و هم از گرما سرخ شده بودو هانبوک نازکش بدون اینکه بند های آن را ببندد به حال خود رهاشده بود.

💜💫💮moge💮💫💜Where stories live. Discover now