broken haert

1.4K 279 110
                                        

های ما بیبیز
فازی ایز رااایت هیر
خب خب،این پارتم تقدیمتون میکنم،اکثرا گفته بودید که مظلوم ترین کاراکتر به نظرتون جانگکوکه
عشقای من دارم روی فیک جدیدم کار میکنم و به زودی اون رو پابلیک میکنم،واقعا وقت نمیکنم موگه رو بیشتر از دو روز در هفته بزارم.
بنر بوک رو اینجا میزارم،توی دو ورژن میزارمش
حتی احتما اینجا موگه ورژن کوکوی رو هم بزارم هست😁
چقدر حرف زدم،این شما اینم پارت جدید.
💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫

جانگکوک کنار تخت که جسم بیهوش و خوابیده ی موگه،قرار داشت،عصبی قدم میزد،با کلافگی به حرکات دست طبیب نگاه می کرد،روباه سرخ و کوچک جیمین هم به رسم روز ها خوابیدن امگا روی تخت،سر کوچکش را در بین فضای شانه و سر موگه فرو برده بود و رایحه ی جیمین خواب آلودش کرده بود.
جانگکوک با حسادت و حرص به آن موجود قرمز نگاه کرد.

×سرورم،بیهوشیشون از ضعف و کم بنیه بودن ایشونه،من براشون چند تا جوشونده و داروی تقویتی تجویز میکنم،هر وقت بیدار شدند،ندیمه ها براشون عصاره ی گوشت میارند،نباید وعده های غذایشون رو جا بندازند.

جانگکوک سری تکان داد و طبیب سلطنتی،به چشم های سرگردان مرد نگاه کوتاهی انداخت،طبیب حال پادشاه او نبود.

از اتاق خارج شد،جانگکوک به بستر موگه نزدیک شد،کنارش لب تخت نشست،اصلا حالش را نمی فهمید،از خودش نا امید میشد وقتی اینطور نگران آن پسرک خوابیده میشد،ولی او اصولا اهمیتی به باید ها و نباید ها نمی داد.

نباید ناراحت موگه میبود.

نباید از اینکه موگه او را محکوم به نبودنش کرده بود اینطور به هم میریخت.

نباید باز هم به آن پسرک اعتماد می کرد.

موگه تهدیدش کرده بود به مرگش،به نبودنش،گفته بود کمکش می کند،چطور باور میکرد؟اصلا باید باور می کرد؟جانگکوک دستش را به طرف صورت سرد و رنگ پریده ی جیمین پیش برد،با پشت انگشت گونه اش را نوازش کرد،روز ها با علاقه به آن صورت خیره شده بود،انگار موگه ی خوابیده از هر موگه ی دیگه ای مهربان تر بود،حتی از موگه ای که عاشق او بود؟آیا چنین موگه ای وجود داشت؟

چشم های جیمین به آهستگی باز شد،جانگکوک اما در حالی که گونه ی اورا با آهستگی نوازش می کرد،در افکار خود غرق بود،موگه با حس دست های مهربان و بزرگ آلفا روی صورتش لبخند کم جانی زد،در دلش قاصدک های امید،پرواز می کردند،بسیار سخت است آرزوی چیزی را داشته باشی که پیش تر آن را داشتی.جانگکوک متوجه بیدار شدن جیمین شد دستش را عقب کشید و اخم هایش را در هم کشید.جیمین لب هایش را از غم جمع کرد.

_روش جدید خودکشی پیدا کردی ملکه،به خودت گرسنگی میدی؟

جیمین با حرص به لحن بیخیال جانگکوک که با نگاه چند لحظه پیشش زمین تا آسمان فرق میکرد،گفت.

💜💫💮moge💮💫💜Место, где живут истории. Откройте их для себя