سلام گایز
فازی ایز هیر
اگر اینو نگم اصلا نمیتونم😂😂
خب دوستان از همون اول پارت بگم اگر دوست ندارید اون تیکه ی مشخص کرده ام رو نخونید🙄🙄
و اینکه واقعا از ووت ها راضی نیستم
من واقعا سعی میکنم و آپ رو منظم گذاشتم اونوقت میخونید و ووت نمیدید😔
ولی برام کامنت بزارید از دلم در بیااااد
کامنت زیاد😁
💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫
((۲۲سال قبل کوهستان های مرزی شیلا))
اوایل بهار در کوهپایه های کوهستان ایوبیسان شروع در آمدن زنبق های وارون بود،تمام بستر دشت،آکنده از آنها میشد و این گلهای خجالتی نوید زندگی میدادند،پسرک ۸ ساله و پدرش در حال تمرین کردن با شمشیر چوبی در همین حوالی بودند،رئیس قبیله،کانگ هو با علاقه به پسرک با استعدادش نگاه میکرد،که بعد از شروع دو ماه تمرین حالا تا این حد بی نقص با آن وسیله ی جنگی کار میکند،د همین لحظه که داشت از مهارت پسر آلفایش تعریف میکرد،جانگکوک شمشیر را پیچاند ولی آن از دستش سر خورد و محکم به سرش اصابت کرد،و پسرک همراه با ضربه ی سنگین روی زمین افتاد،فریاد از سر دردش تمام فضا را پر کرد و وقتی عصبانیت جانگکوک کوچک به اوج خود رسید،که صدای قهقه ی پدرش را شنید.
_پدر چطور میتونی بهم بخندی،تو هم سن من حتی نمیتونستی اسم شمشیر رو تلفظ کنی
کانگ هو از زور خنده روی علف های تازه در آمده ولو شد و بیشتر به ریش پسرک زبان درازش خندید
+مگه تو اونجا بودی که این حرفو میزنی؟هان؟من رو باش که میخواستم یواش یواش فولاد رو برات جایگزین چوب کنم،ولی میبینم هنوز لایقش نیستی.
پسرک از زور حرص شمشیر را برداشت و به نقطه ای دور تر پرتاب کرد و پایش را بر زمین کوبید،این اعتراض بچگانه و قهرش از نظر آلفای بزرگتر به حدی شیرین آمد که او را با یک دست گرفت به طوری که دستش را از زیر هر دو بغل جانگکوک رد کرده بود و از روی سینه اش عبور داده بود و بلند کرد و گاز سبکی از گونه ی پسرک گرفت و گفت
+این حرکت در شان یک امگا هم نیست.چه برسه به آلفای آینده ی پک پسرم،میدونی اگر جلوی مادرت این کار رو میکردی الان باید از ترس کتک هاش که قطعا لایقشی،توی تنور قایم شی
پسرک را دوباره روی زمین گذاشت و به غر غر هایش مبنی بر اینکه زود دارند به خانه یشان بر میگردند،گوش نکرد.
_پدر،خواهش میکنم،هنوز زوده،خورشید هنوز نرفته خونشون که ما داریم میریم و در ضمن،تو که به مادر چیزی در مورد این حرکتم نمیگی؟میگی؟
پدرش انگشت اشارش را به نشانه ی هیس جلوی لبهاش گرفت و گفت
+نگران نباش،این یه راز پدر پسری میمونه
جانگکوک لبخند خرگوشی معروفش رو به پدرش نشون داد و خودش رو در آغوشش پرتاب کرد.
کانگ هو با یک دست جانگکوک را و با دست دیگر شمشیر های چوبی که با خود به دشت آورده بودند را حمل می کرد.
CZYTASZ
💜💫💮moge💮💫💜
Fanfiction+خواجه ایم،موگه ها کجای قصر رشد میکنند؟ _سرورم گیاهی به نام موگه در قصر رشد نمیکند +آه،فراموش کردم شما بهش میگید زنبق،زنبق دره ،توی دشت های زادگاهم بهار ها پر میشد از این گل. _سرورم ،متاسفم در قصر باغی از زنبق نداریم تنها یک شاخه وجود دارد اون هم به...
