سلام سلاااام
هاااای هاااای فازی ایز هیر
پارت بلند رو بهتون تقدیم میکنممم
پارت بعد از همین الان نویید بهتون میدم که یه عالمه واقعه ی فراوان و جذاب داریممممم
لایک
کامنت
کامنتتتتتت بزارید برام خوشحالللل شم
💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫
یونگی مست از کجا میدانست توسط چه کسی به سمت اقامتگاه برگردانده شده بود؟از کجا میدانست که تب کرده بود و چه کسی او را تیمار کرده بود؟از کجا میدانست که هوسوک درگیر احساسات و منطق شده است؟هوسوک حتی خودش هم خودش را نمی شناخت...
یعنی او داشت با برادرش دشمنی می کرد،جئون جانککوک کل حکومت را زیر پاهایش گذاشته بود تا آن آلفا ی گریان را بیابد و حال او داشت او را از تب نجات میداد؟نام آن تب چه بود؟تب مستی؟تب غصه؟یا تب بی مادری؟
یونگی زیر لب برادرش را صدا می زد،شاید چون همواره او را در کنار بسترش دیگه بود،هر شب بیماری اش جیمین را در اطرافش داشت و حال او را طلب می کرد،لبهای خشک شده ی مرد دل هوسوک را به رحم می آورد...
صورت مرد بتا با خشم در هم رفته بود،چه کاری از دستش بر می آمد؟تب مرد هیچ جوره پایین نمی آمد،طبیب هم نمی توانست خبر کند،اگر کسی خبر را به برادرش می رساند جان یونگی به خطر می افتاد،اصلا او چرا باید اهمیت می داد؟ولی متاسفانه اهمیت می داد.
کاسه ی آبی را که برای پایین آوردن تب یونگی آورده بود را با خشم به طرفی پرت کرد و از در خارج شد،حتی نمی دانست که چه غلطی دارد انجام می دهد،ممکن بود به جرم خیانت به پادشاهی آن هم با وجود سخت گیرش اعدام شود،شاید برای کشاندن ملکه ی برادرش به اقامتگاه بازرسان تبعید میشد،به کوهستان های زادگاهش؟
پس از پرس و جوی اندکی از مشاوران دون پایه با ردا های سبز رنگشان که نشان از مقامشان داشت،متوجه شد که برادرش سخت در اتاق کارش مشغول است و موگه ی پادشاه هم به اقامتگاه برادرشان رفته است.
بانوی اعظم را نزد خود پیش خواند.
_لونا رو صدا بزن...باهاشون کار دارم.
+پادشاه اکیدا ممنوع کردند لونا در مورد مسائل کشوری مورد مشورت قرار بگیرند شرمنده ام.
هوسوک بی حوصله از بی خوابی شب گذشته اش با اطمینان از وفاداری آن زن به شاهزادگان با بدجنسی سرش را به طرف گوش زن برد،اغوا گرانه نفسش رو بیرون داد و زمزمه کرد.
_لونا پیش برادرشه در حالیکه اونیکی برادرش در تب میسوزه؟اگر آلفا تشنج کنه؟ملکه بعدا چطور در پیشگاه خدایان جواب مادرش رو بده؟شایدم تو بتا...میخوای در پیشگاه ارباب قبلی قصر شهادت بدی که مرگ پسرش رو برای فرمان پادشاه جئون ها خریدی...
بانوی اعظم بعد از شنیدن جمله ی آخر هوسوک بدنش رو عقب کشید،با ضرب...با ترس،این پاها،این قدم ها،قدم های یک ندیمه برای خدم به ارباب نبود،این قدم ها قدم های یک مادر برای فرزند بود،انگار که روح بویونگ در بانوی اعظم رسوخ کرده بود،درست بود که بویونگ یک نام دخترانه بود و مناسب یک امگای مرد نبود ولی آن امگا حتی در این موارد هم تعصبی نداشت،چه اهمیتی داشت اگر نام دخترانه ای داشت،او هیچ کدام از این هارا ننگ نمی دانست.
YOU ARE READING
💜💫💮moge💮💫💜
Fanfiction+خواجه ایم،موگه ها کجای قصر رشد میکنند؟ _سرورم گیاهی به نام موگه در قصر رشد نمیکند +آه،فراموش کردم شما بهش میگید زنبق،زنبق دره ،توی دشت های زادگاهم بهار ها پر میشد از این گل. _سرورم ،متاسفم در قصر باغی از زنبق نداریم تنها یک شاخه وجود دارد اون هم به...
