سلام قشنگا
فازی ایز هییر با پارت جدید
لایک کامنتتت
کامنتتتتت حسابی یادتون نره...
راستش بچه ها میخواستم ازتون بپرسم که دوست دارید ورژن کوکوی موگه رو هم بزارم یا نه؟
💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫
_لطفا
صدای نالهی دلچسبی که از گلوی پسر کوچکتر بلند میشد، اشتیاقش را بیشتر میکرد، میلش را برای رنگ دادن به تن رنگ پریده و گلوی خوش حالت پسرک بیشتر میکرد و خواسته ی الهه شهوت را پذیرفت، با دهانش رد عمیقی را بر گردن پسر به جا گذاشت.
این کشش افسار گریخته را درک نمیکرد، در گذشته بر افروختگیاش محدود بود به ساعاتی که در محافل شهوت رانی گذرانده بود، اما او حال اسیر بود، اسیر چشمان خمار، اسیر ناله های دلچسب و اسیر خال روی گونه ی یک آلفا ...
+خدایان وقتی می خواستند چشمات رو بکشند، قطره ای از جوهرشون رو روی گونه ات چکوندند پسرک شاعرم.
_تو داری شعر میگی و به من میگی، شاعر؟
+شاید تو خودت یه شعری یونگی
یونگی در اوج شهوت حاصل از گرگش غرق در نیاز بود، خودش هم نمیدانست که
چه بر سر گرگش آمده است، آلفای درون او، یک آلفا که مطیعانه در یک اتاق کوچک خارج از قصر، گردنش را مقابل یک بتا خم کرده است.
شاید ایراد کار از آنجا بود که یونگی خودش جسم و روحش را تسلیم کرده بود نه گرگش، چه کسی او را مجبور کرده بود، برخلاف هوسوک او پاکدامن و خوددار، رات هایش را گذرانده بود، هیچوقت تا این حد درد نکشیده بود.
یونگی بینی اش را به گردن بدون رایحه ی مرد بزرگتر فشرد، هوسوک او را رها کرد تا هر آنچه دلش می خواست انجام بدهد، هر کجا را که میخواهد لمس کند.
در یک حرکت ناگهانی یونگی را به شکم خواباند و کمر و شانه هایش را بوسید، یونگی ترسیده بود، حال انگار پناهش را از او گرفته بودند.
+اینجا یه جای زخم داری شاعر کوچولو، این جای چیه، تو به نظر بچه ی شروری نمی اومدی
_من بچه ی شروری بودم.
هوسوک با تفریح دستش را حرکت داد و دستش را به حفره ی آلفا رساند و انگشت هایش دورانی در اطرافش حرکت داد.
+پس پسر شرور کجاست؟
یونگی سرش را چرخاند و بتا بدون هدر دادن وقت، لب هایش را بر روی آن ها کوبید، بعد از کامی عمیق عقب کشید، یونگی در ضعیف ترین حالت ممکن لب زد.
_توی دریاچه، درست توی دریاچه خفش کردم.
هوسوک روی تن پسر پایین رفت و تمام کمرش را همراه با پیشروی انگشت های به لگن باکره ی پسر، بوسید.
+چرا پسرمو کشتی یونگی؟
_چون اون یه شرور بود.
هوسوک بی حوصله گاز نه چندان ملایمی از شانه ی یونگی گفت و بعد انگشت های را با آب دهانش خیس کرد تا برای ورود، تن زیرش را حاضر کند.
YOU ARE READING
💜💫💮moge💮💫💜
Fanfiction+خواجه ایم،موگه ها کجای قصر رشد میکنند؟ _سرورم گیاهی به نام موگه در قصر رشد نمیکند +آه،فراموش کردم شما بهش میگید زنبق،زنبق دره ،توی دشت های زادگاهم بهار ها پر میشد از این گل. _سرورم ،متاسفم در قصر باغی از زنبق نداریم تنها یک شاخه وجود دارد اون هم به...
