I forgive you

1.3K 291 102
                                        

فازی ایز هیر
با یههههه روز تاخیر
شرمنده ام خیلی خیلی
و دوستون دارم بازم خیلی خیلی
💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫
جیمین با قدم های مستاصل به دنبال گام های بلند آلفایی حرکت می کرد که هر گامی که از روی زمین بر می داشت یکی از ستون های اقامتگاه پادشاهی به لرزه در می آمد.

گام های امگا بر خلاف جانگکوک آرام و با مکث های طولانی بود،داشت برای خودش وقت می خرید،از دروغ و فریب دادن خسته بود،گویا نفرین خدایان شاملش شده بود قدری آرامش برایش باقی نمانده بود.
اگر قرار شبانه اش هم از او دریغ میشد؟اگر رایحه ی آلفا از او دور میشد؟اگر مهر جانگکوک از او منع می شد چه می کرد؟

جانگکوک لحظه ای از روی غضب و خشم برگشت،موگه با ترس سر غرق در افکارش را بلند کرد و به آلفا خیره شد.جانگکوک اما انگار از موگه هم ترسیده تر بود،آن مرد او را می ترساند،آنچنان که کلمات را پیچ و تاب می داد و زبان بازی کرده بود،یا حتی این که با موگه با زبانی سخن گفته بود که او آگاهی از آن نداشت،همه و همه تنها آزارش میدادند،هیچ چیز خوشایندی در لحن محترم آن مرد در نظرش نیامده بود.

موگه بار ها او را برای بلد نبودن حرف های شیرین مذمت کرده بود،البته از نظر او،در واقع جیمین تمام آن ها را شیرین می دانست،اما ذهن بسیار بی رحم بود،در هنگام غضب خنده ی شیرین موگه را از ذهن جانگکوک پاک کرده بود،تنها دلخوری ها را در مغز پر تلاطم آلفا ماندگار کرده بود.

_چیه ناراحت چی هستی امگای سلطنتی؟نزاشتم بشینی و مثل دوتا اشراف زاده ی واقعی اختلاط کنید و برای هم با کلمات قلمبه سلمبه ی مسخرتون خودنمایی کنید؟دو تا شاهزاده ی متمدن که مثل اون چیزی که واقعا هستن کنار هم میشینن نقشه میکشن...دوتا موش کثیف و حریص قدرت...

جیمین با بهت و چشم های درشت شده به خطابه ی جانگکوک گوش داد،او یک موش کثیف بود؟یک حریص قدرت؟کامش طعم زهر میداد،تلخ تر از ریشه گل خون،تیز تر از جوشانده ی حنظل(گیاهی تقریبا شبیه هندوانه ولی بسیار تلخ و بد طعم که مصرف دارویی دارد،در قدیم برای رفع درد از آن استفاده میشده است،حتی در طب امروز نیز در تهیه ی دارو کاربرد دارد)،البته شاید بحث در مورد زشتی کلمات نبود.

شاید قلب جیمین از آن جهت تا آن حد آتش گرفت زیرا گوشی که محبت کلام عادت کرده بود،با کلمات دردناک آزرده شده بود.

جیمین بی حرف شانه هایش را جمع کرد،اگر در گذشته بود،پیش از فرزند از دست رفته یشان او هم صدایش را بلند می کرد و از حقش دفاع میکرد،اما او در مقابل هیچکس خود را محق نمی دانست.

در راهرو ی اقامتگاه پادشاه،در فضای سرخ و طلایی،درخشان و نورانی آن مکان با شکوه،تاریکی قلب دردمند موگه،تمام آن شکوه را مانند آتشی که به ناگاه بر کاغذی افتاده و آن را در کسری از ثانیه به گرد های نامرئی تبدیل میکند،به نیستی کشاند‌.

💜💫💮moge💮💫💜Where stories live. Discover now