5

2.1K 191 8
                                    

با ورودشون به محله لبخند ذوق زده ای زد
کل محل جمع شده بودن تا به اونو کوچولوش خوش آمد بگن

کنار پیاده رو ها میز های کوچیک پذیرایی وجود داش و محل رو با ریسه و چراغ های کوچیک تزیین کرده بودن

از بین جمعیت آجوما جلو اومد و با لبخند و ذوق به نوزاد داخل بغلش نگاه کرد

آجوما: خوش اومدی کوچولو به محل ما خوش اومدی

نگاهش رو به جونگکوک داد

آجوما: خوشحالم سالم موندی و بچه ات رو سالم به دنیا آوردی

کوک: ممنونم آجوما .... از همتون ممنونم

همگی تک به تک جلو اومدن و به کوچولوش خوش آمد گفتن و هر از گاهی بوسه ای روی دست نوزاد میزدن

آجوما: خسته ای پسرم بیا برو بشین

کوک: چشم

روی یکی از صندلی هایی که چیده بودن نشست ، امروز کل محل کسب و کارشون رو تعطیل کرده بودن

آجوما: خب اسم کوچولومون چیه ؟

کوک: ته سان

آجوما: اووو خیلی هم زیبا

آجوما اسمش رو روی بالن کوچکی که با کاغذ های مرغوب آماده کرده بود نوشت

آجوما و اجوشی چون پیر ترین افراد محل بودن دو لبه بالن رو گرفتن ، برای ته سان آرزوی سلامتی و تندرستی کردن و با لبخند بالن رو به آسمون فرستادن

( من در اوردی 😐 )

جونگکوک بغضش گرفت ، توی موقعی که باید تهیونگ پیشش می بود

موقعی که باید در آغوش تهیونگ استراحت می کرد ، تهیونگ نبود

تقصیر تهیونگ بود .... اره تقصیر تهیونگ بود که بهش دروغ گفته بود .... دروغ گفته که هیچ از شغل اصلیش هم چیزی نگفته بود

مشکل جونگکوک همین بود ، اگر از همون اول می گفت جونگکوک باهاش کنار می اومد

مشکل جونگکوک دروغ بزرگی بود که سه سال روی زندگی عاشقانه اش سایه انداخته بود و با طلاق جونگکوک تموم شد

هوسوک: چرا بق کردی ؟

کوک: ها هی .... هیچی چیزی نیست فقط خستم

هوسوک: می‌دونی به چی فکر می کنی .... می دونم دوست داری الان اینجا باشه اما جونگکوک این انتخاب خودتون بود

کوک: می‌دونم هوسوک و هیچ‌ شکایتی هم ندارم

هوسوک لبخندی زد و گونه جونگکوک رو بوسید ،‌ پشتش رو نوازش کرد

هوسوک: این فندق رو نمی دی بغلم ؟

کوک: بیا هوسوکی

ته سان رو با احتیاط بغل هوسوک داد و خودش هم راحت روی صندلی لم داد

MY EX HUSBAND [Vkook] Where stories live. Discover now