با احساس دست هایی که به آرومی به صورتش کوبیده میشد چشم هاش رو باز کرد ، چند برا پلک زد تا تصویر پسر کوچولوش جلوی روش ظاهر شد
لبخند بزرگی زد و با یه دست پسرش رو روی شکم هشت تیکه اش نشوند
ته: چطوری فینگیل
ته سان خنده ذوق زده ای برای پدرش کرد و دستش رو توی دهن کوچیکش فرو کرد
کوک: انگار خیلی خسته بودی که تا الان خوابیدی
تهیونگ نگاهش رو به همسرش داد که داشت موهاش موج دارش رو شونه می کرد و بالم لب وانیلی به لباش میزد
چطور یکسال از این صحنه محروم بود ؟ چطور یک سال نبودش رو تحمل کرده بود ؟
ته: خسته نبودم راحت خوابیده بودم
جونگکوک متوجه کنایه توی حرفش شد اما اهمیتی نداد ، زندگیش رو درست می کرد .... باید درست می کرد
به سمت تهیونگ رفت و کنارش روی تخت نشست ، خم شد و با لب های وانیلیش بوسه ای روی لبای تهیونگ گذاشت
ته سان رو از روی شکمش برداشت و توی بغل خودش خوابوند ، دکمه های لباسش رو باز کرد
تهیونگ هم نشست و به تاج تخت تکیه داد ، جونگکوک توی بغلش رفت و بهش تکیه داد
سینه اش رو داخل دهن ته سان گذاشت ، ته سان همون طور که نگاهش به تهیونگ بود شیر می خورد و برای باباش می خندید
تهیونگ سر پسرش رو ناز می کرد و لبخند روی لباش داشت ، جونگکوک سرش رو روی شونه تهیونگ گذاشت
تهیونگ بوسه ای روی موهای مشکی همسرش گذاشت و دستش رو دورش حلقه کرد
عطر توت فرنگی موهاش رو به ریه هاش کشید و توی همون حالت موند
جونگکوک ته سان رو از خودش جدا کرد و لباسش رو درست کرد ، ته سان رو به تهیونگ داد و بلند شد
به سمت کمد رفت ، یه پیراهن سورمه ای با شلوار مشکی در آورد کفش های مشکی براقش رو هم در اورد
همه رو روی تخت گذاشت و دوباره ته سان رو گرفت
کوک: بلند شو آماده شو بیا پایین
بوسه ای به لب های تهیونگ زد و رفت بیرون تا تهیونگ آماده شه و بیاد پایین .....
ته سانی رو که سعی داشت مربا رو به سر و صورتش بماله از روی میز قاپید و بوسه محکمی روی لپش نشوند
ته سان خنده شیطونی کرد و پاهاش رو تکون داد
ته: تو به کی رفتی اینقدر شیطونی ؟
کوک: باباش
تهیونگ خنده بلندی کرد و از پشت جونگکوک رو توی بغلش کشید و روی گونه اش رو محکم بوسید
YOU ARE READING
MY EX HUSBAND [Vkook]
Short Storyنام: همسر سابق من 💫 کیم تهیونگ ، مافیای بد نام کره و آسیا و یه عاشق مهربون برای همسرش جئون جونگکوک یه دانشجو که در اواسط داشجوییش با کیم تهیونگ قراره میزاره و بعد ها باهاش ازدواج می کنه اما ؟!؟!..... کیم تهیونگ همه چیزی رو درباره خودش به همسرش نگف...