17

2.2K 162 1
                                    

سکوت بدی توی سالن حاکم بود حتی ته سان هم می دونست که الان باید ساکت باشه و فقط برای خودش توی بغل جونگکوک دست و پا میزد و گاهی توجه باباش رو می خواست

سکوت بد و اعصاب داغون تهیونگ فقط بخاطر یک چیز بود

کیم رزی !!!!

عمه تهیونگ که همراه پسر نچسب و افاده ایش کیم هیون نصفه شب و البته سر زده به اینجا اومده بودن

( همیشه که نمیشه سلیطه ها دختر باشن:/ )

ته: دقیقا اینجا چه کار می کنید

با شنیدن صدای بم و البته عصبی تهیونگ حتی ته سان هم بی حرکت شد و به باباش چسبید و پیراهن کرم رنگ جونگکوک رو توی دست کوچولوش فشرد

جونگکوک پسر کوچولوش رو نوازش می کرد تا بهش حس امنیت بده و کمی از اون جو مشتنج دورش کنه

رزی: اومدم چند روزی پیشت بمونم و برادر زادمو ببینم

و رو به جونگکوک کرد و ادامه داد

رزی: فکر می کردم طلاق گرفتی و برای همیشه رفتی

هیون: اوه اون بچه از تهیونگه یا ....

ته: ببند دهنتو

با داد تهیونگ ، ته سان زد زیر گریه و این جونگکوک بود که ته سان رو توی بغلش فشرد و آروم تکونش داد

هیون: باورم نمیشه بخاطر یه هرزه....

اما با تو دهنی که از تهیونگ خورد نتونست حرفش رو ادامه بده ، رزی هراسان بلند شد و به سمت پسرش رفت تا ببینه طوریش نشده باشه

لب هیون پاره شده بود و صورتش کبود شده بود ، تهیونگ خواست دوباره به سمتش حمله کنه اما نفهمید چی شد که دست های جونگکوک از پشت دورش حلقه شدن و نگهش داشتن

ته: جونگکوک ولم کن

کوک: تهیونگ بخاطر من بیخیال شو

بغض جونگکوک آبی بود روی آتیش خشمش و سریع خاموشش کرد

دست های جونگکوک رو از دوره خودش باز کرد

ته: سئوجون

سئوجون سریع همراه چند نفر اومد داخل

ته: از خونه من بندازشون بیرون ، بفرستشون خونشون
نمی‌خوام بهدا بگن یه زن بی پناه رو از خونم انداختم بیرون

سئوجون سریع اطاعت کرد و اون دو نفر رو با خودش برد ، تهیونگ نفس عمیقی کشید و خودش رو روی مبل انداخت

هوسوک با اشاره یونگی بلند شدن تا برن، یونگی می دونست اینجا بودنش کاری از پیش نمیبره و الان فقط جونگکوک می دونه آرومش کنه

هوسوک قبل از رفتن بی صدا رو به جونگکوک لب زد

هوسوک: به قلبت اعتماد کن ..... مطمئن باش اون راه درست رو نشون میده

MY EX HUSBAND [Vkook] Where stories live. Discover now