ته سان: اپااااااا من اوم.....
حرفش تموم نشده بود که یه گوله نرم پرید توی بغلش ، با من ن بلندی دستش رو زیر رون های برادرش برد و بغلش کرد تا نیوفته
ته سان: چطوری کیتن هیونگ ؟
تهمین: خوبم هیونگ ولی دلم برات تنگ شده بود
ته سان: او خودااااا
لپ نرم برادر کوچولوش رو محکم بوسید ، تهمین از بغلش پایین اومد و گونه ته سان رو بوسید
به سمت آشپز خونه رفتن ، ته سان باباش رو بغل کرد و محکم لپ جونگکوک رو بوسه زد
ته: هوی توله آرومتر
جونگکوک و تهمین خندیدن ، اون پدر و پسر همیشه سره جونگکوک دعوا داشتن درست از پنج سالگی ته سان
ته سان: یاااااا بابا این همه سال ماله شما بوده یه چند ساعت هم ماله ما باشه چی میشه مگه ؟
ته: گمشو ماله سخنرانی نکن
جونگکوک رو از بغل ته سان بیرون کشید و گونه اش رو بوسید ، ته سان و تهمین خندیدن
تهمین: هیونگ خیلی خسته ای ؟
ته سان: نه وروجک بیا بریم یکم حرف بزنیم
ته سان همین طور بود هر روز بعد از مدرسه و باشگاه تا شب با برادر کوچولوش وقت می گذروند و خیلی هم از این بابت خوشحال بود
ته سان: فقط میشه هیونگ اول دوش بگیره
تهمین: باش
ته سان کوله اش رو برداشت و با لبخندی به همه اعضای خانواده به سمت بالا حرکت کرد
از یکسال پیش با پافشاری تمام به تهیونگ اصرار کرده بود تا اون رو به عنوان جانشینش تربیت کنه و به بقیه معرفی کنه
تهمین برعکس ته سان یه پسر فوق العاده کیوت و ظریف بود درست مثل جونگکوک
ته: به بابا بوس نمیدی ؟
تهمین محکم گونه تهیونگ رو بوسید ، تهیونگ پسر کوچولوش رو توی بغلش چلوند و لپش رو گاز گرفت
جونگکوک خنده ای کرد و جای گاز تهیونگ رو روی لپ پسرکش بوسید
تهمین خنده شیرینی تحویل پدر هاش داد و به سمت کابینت رفت ، خوراکی های مورد علاقه اش رو فقط و فقط با ته سان تقسیم می کرد
با دستای پر از خوراکی بالا رفت و وارد اتاقش با تم بنفش شد ، اتاقش با وسایل کیوتی تزیین شده بود درست بر عکس اتاق ته سان که مشکی و خاکستری بود .....
کوک: از اینکه اینقدر با ته سان راحته خیلی خوشحالم باعث میشه کمتر به سمت اشتباهی بره
ته: قبول دارم این خیلی خوبه .... خب حاله عشقم چطوره ؟
YOU ARE READING
MY EX HUSBAND [Vkook]
Short Storyنام: همسر سابق من 💫 کیم تهیونگ ، مافیای بد نام کره و آسیا و یه عاشق مهربون برای همسرش جئون جونگکوک یه دانشجو که در اواسط داشجوییش با کیم تهیونگ قراره میزاره و بعد ها باهاش ازدواج می کنه اما ؟!؟!..... کیم تهیونگ همه چیزی رو درباره خودش به همسرش نگف...