💛Part 1💛

646 117 46
                                    

آقای پارک در حالی که یه جرعه از چایی صبحانه شو میخورد رو به پسرش گفت:جیمین تو باید با جانگ کوک ازدواج کنی.

-چی؟ چرا؟ چرا من باید با کسی ازدواج کنم که دوسش ند...

-گوش کن جیمین.تو پسر منی.پسر موفق ترین تاجری که تا حالا وجود داشته.تو دنیای ما عشقی وجود نداره. تنها چیزی که ما بخاطرش ازدواج میکنیم سود کردن و ادغام کردن شرکتاست.جئون جو وون خیلی وقته که شریک کاری منه پس ما تصمیم گرفتیم که ترتیب یه ازدواج بین بچه هامونو بدیم و اینکه تو مجبوری باهاش ازدواج کنی.

آقای پارک در حالی که خانوم پارک وارد اتاق نشیمن میشد توضیح داد.

-صبح بخیر جیمینی...
خانوم پارک به جیمین گفت ولی جواب همیشگی رو نگرفت.

-پدر شما میدونین که کسی که من دوسش دارم ته...

-میدونم و همونطور که گفتم تو دنیای ما عشق هیچ وجود لعنتی ای نداره. پس حتی اگه تو شیفتگی ای نسبت به تهیو...

جیمین جواب داد: این فقط شیفتگی نیست پدر.من واقعا عاشق تهیونگم.

آقای پارک در حالی گه یه جرعه ی دیگه چایی میخورد پرسید: باشه قبول.حتی اگه عاشق تهیونگم باشب من از اینکه تو به جای جانگ کوک با اون ازدواج کنی چه سودی میبرم؟اون یه مدله جیمین.پدرش تاجر نیست.من هیچ سودی از این کار نمیبرم.

جیمین فریاد زد: پدر! دقیقا به چه دلیل لعنت شده ای تنها چیزی که بهش اهمیت میدین منفعت خودتونه؟شما همه چی دارین.خونه...ماشین...خدمتکار...به معنای واقعی کلمه همه چیز.چرا هنوزم به بیشترش نیاز دارین؟

آقای پارک این بار برای ساکت کردن جیمین داد زد: فریاد زدنو تموم کن جیمین.من گفتم تو با جانگ کوک ازدواج میکنی و تو هم این کارو انجام میدی. تو هیچ گزینه ی دیگه ای نداری!

-نه پدر.من عاشق تهیونگم و با پسر آقای جئون ازدواج نمی کنم. این تنها هدف زندگی لعنتی منه. من نمیتونم بقیه زندگیمو با کسی بگذرونم که علاقه ای بهش ندارم. چرنده.من حتی اونو نمیشناسم!

آقای پارک روزنامه ی تو دستشو با عصبانیت روی میز بغل دستش کوبید و به طرف جیمین رفت و تو صورتش سیلی محکمی زد.سیلی ای که به صورت جیمین آسیب زد و چشماش پر از اشک شد. پدرش از زمان تولدش هرگز روش دست بلند نکرده بود.

جیمین در حالی که پدرش محکم چونه شو نگه داشته بود گریه کرد: پدر...پدر...لطفا...

آقای پارک غرید: تو با جئون جانگ کوک ازدواج میکنی و این تصمیم نهایی منه.

بعد چونه ی جیمینو ول کرد و دستشو با ملایمت روی شونه ش گذاشت.

-من پدر توام جیمین.من میدونم چی برات خوبه و چی خوب نیست.امروز بعد از ظهر خانوم و آقای جئون به همراه پسرشون که به زودی نامزد تو میشه میان اینجا.آماده شو.

30 Days HusbandWhere stories live. Discover now