30 Days Husband

💛Part 17💛

جیمین چشماشو باز کرد و خودشو تو اتاق دیگه ای پیدا کرد. بلند شد و نشست، اما درد تو بدنش موج زد و ناله کرد.

بلافاصله صدای چند قدم شنید و زود یک جفت بازوی قوی اونو تو جای خودش نگه داشت و به آرومی بهش کمک کرد تا به درستی بشینه و به پشت تخت تکیه بده.

نه، جانگ کوک نبود. ته مین بود.

-ته مین هیونگ؟ تو اینجا چیکار میکنی؟ اونم صبح به این زودی؟

جیمین پرسید در حالی که سرش به شدت می تپید، اما نادیده گرفت. اون باید میفهمید چه مشکلی داره و چرا ته مین اونجاست.

ته مین آهی کشید و جلوی جیمین نشست.

-جانگ کوک به من زنگ زد، پس من اومدم اینجا جیمین، و به اطرافت نگاه کن مینی، صبح زود نیست. عصره.

ته مین به جیمین اطلاع داد و چشمای جیمین تقریباً از حدقه بیرون اومدن.

-چی؟ الان عصره؟ لعنتی! شوخی نکن لطفا. چند وقته خوابم؟

جیمین سوال کرد و تهمین شونه بالا انداخت: نمیدونم. صبح اومدم اینجا دیدم تو خوابیدی. الان خوبی. اینو میگم چون وقتی وارد شدم دیدم جانگ کوک داره یه پارچه روی پیشونیت میذاره. داشتی میسوختی، مین. ته مین گفت و جیمین با لباش یه O درست کرد. تازه یادش اومد که شب قبل چه اتفاقی افتاده بود. تهیونگ کلماتو پشت سر هم به سمتش پرت می کرد و بعد سرش به شدت شروع به تپیدن کرده بود و در حالی که سرشو گرفته بود کنار دیوار سر خورده بود. بعد، جانگ کوک وارد شده بود و اونو به اتاقش برده بود. تنها چیزی که به یاد می آورد این بود که جانگ کوک اونو در آغوش گرفت و پیشونیشو قبل از اینکه چشماش بسته بشه بوسیده بود.

با فکر کردن به اتفاقی که افتاده سرخ شد. نمیدونست چرا پروانه ها رو در حال برگزاری جشن دیسکو تو شکمش احساس می کرد. نمیدونست چرا فقط با تصور اتفاقات شب قبل قلبش به تپش افتاده.

صبر کن...تهیونگ...اون کجاست؟

-اوه...ته مین هیونگ؟

ته مین سرشو از گوشیش بلند کرد و نگاشو به جیمین داد: بله؟

-تهیونگ...اوه...تهیونگ کجاست؟

در حالی که ته مین با حالتی گیج بهش نگاه می کرد، پرسید.

-تهیونگ؟ اون اینجا چیکار میکنه؟

جیمین با تعجب بهش نگاه کرد.

-چی؟ منظورت اینه که...نه، یعنی تو صبح که اومدی اینجا تهیونگ رو دیدی؟

جیمین از ته مین پرسید و اون سرشو تکون داد.

-نه ندیدمش. چرا میپرسی؟ قرار بود تهیونگ بیاد اینجا؟

در حالی که ابرویش را با حالت سوالی بالا انداخته بود، پرسید.