💜Part 8💜

325 63 134
                                    

-اون فردا داره ازدواج میکنه.

تهیونگ که داشت دهمین لیوان کوکتلشو مزه میکرد، زمزمه کرد.

هوسوک پیشش نشست و به صورت نابود شده ولی همچنان جذابش نگاه کرد: فقط حقیقتو قبول کن تهیونگ. جیمین. دیگه. مال. تو. نیست.

-به چه دلیل لعنتی‌ای تو اینجایی؟

تهیونگ هیسی کشید و با چشمای نیمه بسته که داشت برای باز نگه داشتنشون تلا میکرد به هوسوک نگاه کرد.

-هومممم... چرا من اینجام؟ خب، من اینجا نبودم اگه تو با صدای نامفهوم و سکسکه های مستانه به من زنگ نمیزدی.

هوسوک جوری که تهیونگو مسخره کنه خندید.

تهیونگ چشماشو چرخوند: شاید میخواستم به جیمین زنگ بزنم ولی تصادفی به تو زنگ زدم. خیلی خوشحال نباش، جانگ هوسوک.

-اوه واقعا؟ ولی تا جایی که من میدونم تو اسم جیمینو تو مخاطبات بیبی با یه استیکر قلب ذخیره کردی نه جیمین. پس...این نمیتونه یه تصادف باشه، مگر اینکه تو اسم منم بیبی ذخیره کرده باشی.

هوسوک گفت و تهیونگ دهنشو باز کرد تا جوابشو بده ولی نتونست. هوسوک داشت درست میگفت.

هوسوک پوزخند زد: چیشد؟ چیزی نداری که بگی؟هاها... فقط اعتراف کن ته. گذشته از همه اینا تو به من نیاز داری.

تهیونگ بهش خندید: تو خواب ببینی.

هوسوک میخواست یه جواب دندون شکن بده ولی وقتی صدای ‌هق هق شنید بیخیال شد. به تهیونگ نگاه کرد و آره... اون داشت گریه میکرد.

به هر حال هرچقدرم هوسوک از تهیونگ متنفر یود، بازم عشقش به تهیونگ در مقایسه با نفرتش خیلی بیشتر بود. تهیونگ برای یه همکاری به شرکتش اومده بود و اونجا جایی بود که همدیگه رو دیدن. تهیونگ به هوسوک در مورد جیمین گفته بود. اما، اون زمانی بود که هوسوک عاشق تهیونگ بودن رو شروع کرده بود. اوایل، هوسوک برای جیمین و تهیونگ بدون در نظر گرفتن قلب و احساسات شکسته شده ی خودش خوشحال بود.اون جیمینم ملاقات کرده بود و فهمیده بود که جیمین یه آدم عالیه و اینکه عشق اون به تهیونگ خالصانه و از ته قلب و از همه مهم تر صادقانه ست. جیمین و هوسوک، شخصیتای یکسانی داشتن که زود با هم جور شدن و اون از جیمین شنید که چقدر عاشق تهیونگه اما همه چیز بهم ریخت  وقتی یه روز هوسوک مچ تهیونگو در حال به فاک دادن یه دختر توی اتاقک دستشویی گرفت. خب برای گفتن اینکه چقدر تعجب کرد کلمه ها حق مطلبو ادا نمیکنن. اون فکر میکرد که تهیونگ عاشق جیمینه و بهش وفاداره ولی اینطور نبود. هوسوک تصمیم گرفت که همه چیزو به جیمین بگه ولی تهیونگ روی زانوهاش به هوسوک التماس کرد که چیزی بهش نگه و بهش گفت که مست بود. خب، این دروغ نبود! تهیونگ واقعا مست بود پس هوسوک تصمیم گرفت که اون بارو چشم پوشی کنه. از اون زمان تا یک ماه همه چیز خوب بود ولی دوباره همه چی خراب شد وقتی یه روز صبح، هوسوک خودشو مست و لخت کنار یه تهیونگ مست و لخت پیدا کرد. شوکه شده بود، اما قبل از اینکه بتونه به جیمین زنگ بزنه و چیزی بگه، تهیونگ گوشیشو کش رفته بود و دوباره بهش التماس می کرد که چیزی به جیمین نگه. همینطور ادامه پیدا کرد و این نه تنها یک بار و دو بار بلکه سه بار اتفاق افتاد. هوسوک احساس کثیف، پست و بی ارزش بودن می کرد و احساس می کرد برای جیمین آدم بدیه. اما میلش به تهیونگ، اونو از گفتن چیزی به جیمین باز می داشت. اگه اون یک کلاهبردار بود، اگه داشت یک خونه خراب می‌کرد، اگه به جیمین خنجر می‌زد، پس اینکارو میکرد. حداقل داشت تهیونگو به دست میاورد. حتی اگه قلبش نبود، حداقل بدنشو داشت.

30 Days HusbandWhere stories live. Discover now