💛Part 7💛

354 68 37
                                    

-نمیتونم باور کنم که فردا عروسیه.

جیمین هونجور که هر کدوم از وسایل اتاقشو به یه سمت پرت میکرد، داد زد.

-جیمین...لطفا...آیییییییی! پرت کردن وسایلو تموم کن و خفه شو و اون کون فاکیتو بذار رو تخت فاکی ترت و بگیر بشین. اگه کاری که گفتم رو نکنی مطمئن میشم که فردا با استخونای شکسته به کلیسا بری!

ته‌مین که از کارای پسر کوچیکتر که از وقتی برای ملاقاتش اومده بود داشت تحمل میکرد خسته شده بود، غرید.

جیمین لب هاش آویزون شد و به سمت تخت رفت و روش نشست. ته‌مین آهی کشید و اونم به سمت تخت رفت و کنار دونگسنگش نشست. موهای جیمینو نوازش کرد و لپ‌هاشو کشید.

-جیمین...لطفا اینو تو سرت فرو کن که تو با کیم تهیونگ ازدواج نمی‌کنی. اون شخص قراره جانگ کوک باشه عزیزم. لطفا... تهیونگو از سرت بیرون کن. بفهم که تو قراره مال جانگ کوک باشی نه تهیو...

-اوه لطفا! تو دیگه نه ته‌مینی هیونگ! من تا حالا کلی این حقیقت فاکی رو که دارم با جانگ کوک ازدواج می‌کنم نه تهیونگ، شنیدم. نمی‌خوام از تو هم بشنومش، خواهش می‌کنم!

جیمین ناله کرد و ته مین با لبخند بهش خیره شد. جیمینی که لب و لوچش آویزونه قطعا کیوت ترین چیزیه که یه نفر می‌تونه ببینه.

-جیمین...تو عاشق جانگ کوکی نه؟ منظورم اینه که تو با این موضوع مشکلی نداری. درسته؟

ته‌مین پرسید و جیمین به سمتش چرخید تا ببینتش. جوری که انگار اولین بار بود می‌دیدتش.

-ه...هیونگ...تو...تو از هیچ چی خبر نداری؟

ته‌مین گیج شده بهش نگاه کرد: منظورت از این حرف چی بود مینی؟ چه چیز بیشتری نیاز هست بدونم؟

جیمین آه کشید: وقتی تو آمریکا بودی، موقعی که پدر زنگ زد چی بهت گفت؟

-آممم، فقط به من گفت که تو داری با کسی که عاشقشی  ازدواج می‌کنی و من به هر قیمتی که شده باید اونجا باشم. خ...خب وقتی اول شنیدم که داری با کسی که عاشقشی ازدواج می‌کنی، اینجوری بودم که... خوبه که پدرت بالاخره تصمیم گرفت اجازه بده تو با تهیونگ ازدواج کنی. بعدش وقتی به کره برگشتم و فهمیدم کسی که تو داری باهاش ازدواج می‌کنی جانگ کوکه نه تهیونگ خیلی تعجب کردم.خب من واقعا...یعنی واقعا واقعا تعجب کردم ولی، بیخیال! بعدش از پدرت در موردش پرسیدم و اون فقط گفت تو بالاخره فهمیدی کسی که عاشقشی جانگ کوکه نه تهیونگ. تهیونگ فقط یه شیفتگی ساده بوده.

چشمای جیمین پر از اشک شد. اون دیگه کاری به پدرش نداشت!

ته‌مین وقتی جیمینو در حال گریه کردن دید ترسید. توی بغلش کشیدتش و در حالی که دایره‌های فرضی روی کمرش می‌کشید نوازشش کرد. نمی‌فهمید جیمین چرا داره گریه می‌کنه اما می‌دونست که باید آرومش کنه.

30 Days HusbandWhere stories live. Discover now