💜Part 20💜

231 62 41
                                    

جیمین آهی کشید و بعد از اینکه اون روز برای نهمین بار گوشیشو چک کرد اونو پایین گذاشت. منتظر یه پیام یا یه تماس یا حتی یک میس کال از طرف تهیونگ بود، اما چیزی نبود. انگار تهیونگ وجودشو فراموش کرده بود. این موضوع به شدت جیمینو آزار می داد. اگه اون روز تهیونگ رو پس نمیزد و میذاشت هر کاری که میخواد بکنه، شاید امروز مثل همیشه با هم می گفتن و میخندیدن. جیمین هنوزم نمیدونست دقیقا چه اتفاقی افتاده.

د.ا.د جیمین

یک هفته و دو روزه که من و جانگ کوک با هم ازدواج کردیم. فکر می کردم ازش متنفرم، بدبختش می کنم. تحقیرش میکنم. اما الانو ببینید! اون تنها دلیل لبخندای من شده. اون باعث میشه احساس کنم... نمی دونم چجوری این احساسو توصیف کنم. من واقعا این کارو نمی کنم. اما تهیونگ؟ من حتی مطمئن نیستم که اون هنوزم یادش باشه که من کی هستم. همش تقصیر منه، نه؟ فقط اگه اون روز به تهیونگ اجازه میدادم هرکاری میخواد بکنه منو ترک نمیکرد. اون اینجا با من بود. اون... اون الآن از من متنفره، اینطور نیست؟ همش تقصیر منه. همش...ام...اما حتی نمی دونم چرا اون لحظه چهره غمگین و گریون جانگ کوکو جلوی چشمام تصور کردم. یا چرا اصلا دیدن گریه اون منو ناراحت کرد؟ نباید اینطوری باشه ولی من از اونجوری دیدنش دلم شکست.
تهیونگ...اون...

د.ا.د نویسنده

درد تو سر جیمین تیز شد و مثل گلوله بهش اصابت کرد. سرشو بین دستاش گرفت و احساس کرد که سرش داره نبض میزنه. میتونست احساس کنه عصب کنار پیشونیش چجوری میتپه.

-اوه.

جیمین چشماشو بست و اشک روی گونه هاش سر خورد. حتی یادش نبود کی شروع به گریه کرده بود. دنیا جلوی جیمین شروع به چرخیدن کرد و آخرین چیزی که دید باز شدن در و حالت متعجب و وحشتزده جانگ کوک بود، قبل از اینکه بی حرکت روی تخت بیفته.

د.ا.د. جانگ کوک

من از انجام اون کار احساس بدی دارم. من... قصدم این نبود که جیمینو تو چنین موقعیت صمیمی با خودم قرار بدم. من عاشق اونم، درسته. من کاملاً از بودن اون زیرم لذت بردم، درست...وایسا، تو جئون! فعلا افکار شاخدار و هورنیتو کنترل کن. آره. کجا بودیم؟ آهان آره. میدونی، فکر کردم جیمین بعد از اون از من متنفر میشه. اما مجبور شد اون لوبیاهارو بخوره. اونا برای سلامتیش مفیدن. جیمین وقتی برگشت هم چیزی به من نگفت. برعکس وقتی برای ناهار همدیگرو دیدیم به من لبخند زد. به جرات میتونم بگم گونه هاش رو قرمز دیدم. ووووووویییییییی...اون خیلی نازه! و خوش تیپ. و زیبا. و سکسی. و بی عیب و نقص و شوخ. و دوست داشتنی و کوچیک. و کامل. من رسما عاشقش شدم. وقتی لبخند می زنه احساس می کنم روز کسل کننده ام روشن میشه. وقتی غمگینه منم غمگین می شم. اون تمام دنیای منه. فکر کنم جیمین اینو میدونه و اگرم ندونه، دریغ نمیکنم که هر روز بهش بگم چقدر دوستش دارم. تهیونگ لیاقتش رو نداره. اون حتی یک بار هم تماس نگرفت تا از سلامتی جیمین مطمئن بشه. هنوز باورم نمیشه که تهیونگ اون روز بعد از دیدن اتفاقی که برای مینی افتاد رفت. در حالی که همه اینا به خاطر اون اتفاق افتاد. تا حالا جدی سعی نمیکردم جیمین عاشقم بشه (نویسنده: آره جانگ کوک تو نبودی اصلا. فافا: پسرم تلاش نکردنت این بود تلاش کردنت قراره چی باشه؟) چون فکر میکردم تهیونگ با جیمین خوب رفتار میکنه اما نه. اون این کارو نمی کنه. الان حتی مصمم ترم. من موفق میشم و به جیمین نشون میدم که چقدر ارزشمنده.

30 Days HusbandWhere stories live. Discover now