💜Part 6💜

340 67 47
                                    

-اونجوری بهش نگاه نکن جانگ کوک.

تهیونگ زیرلب گفت و جیمین برای بار هزارم چشماشو چرخوند.

-که چی؟ چشمای من.جیمین من. اگه بخوام میتونم نگاش کنم. و تو...تو بهتره بهش اونجوری نگاه نکنی.چون جیمین.مال.منه.

جانگ کوک دندوناشو رو هم می سایید و مردمک چشم های تهیونگ تیره تر شد. جیمین آهی کشید. فقط ۵ دقیقه بود که خودش، تهیونگ و جانگ کوک به کافه رسیده بودن و همین حالاشم اونا زیادی پیش رفته بودن.

-کی گفته جیمین مال توعه جانگ کوک؟ اون مال منه. من عاشقشم و اون عاشق منه.

تهیونگ گفت و جانگ کوک چند دقیقه مستقیما بهش زل زد و بعد به سمت جیمینی که چشماش گشاد شده بود و از زیر میز به پای تهیونگ لگد میزد برگشت.

-چ...چی؟ اون چه کوفتی میگه جیمین؟ دا...داره شوخی میکنه مگه نه جیمین؟ ت...تو عاشقش نیستی، هستی؟ نه. تو نمیتونی. ما تا یه هفته دیگه با هم ازدواج میکنیم.

جانگ کوک امیدوارانه به جیمین نگاه میکرد و تلاش میکرد بشنوه که اون عاشق تهیونگ نیست و عاشق خودشه.

جیمین دوباره یه نفس عمیق کشید و وقتی شروع به حرف زدن کرد جانگ کوک آرزو کرد که کاش هیچ وقت دهنشو باز نمیکرد.

-جانگ کوک، من دارم با تو ازدواج میکنم، این درسته. ولی این به این معنی نیست که من عاشقتم جانگ کوک.

صدای جیمین سرد بود و جانگ کوک حس میکرد تمام دنیاش جلوی چشماش فروریخت.

-چ...

-جانگ کوکا، بذار صاف و پوست کنده بهت بگم. من عاشق تو نیستم و هرگز هم نخواهم بود. حتی در آینده.

تهیونگ به جانگ کوک پوزخند زد.

-من دارم با تو ازدواج میکنم فقط بخاطر اینکه پدرم به این کار مجبورم کرده. من هیچ حسی به تو ندارم، متاسفم. قلب من، من، بدن من همه شون به شخص دیگه ای تعلق دارن کوک و مشخصا اون شخص تو نیستی.

صدای جیمین با هر کلمه سرد و سرد تر میشد.

چشمای جانگ کوک پر از اشک شده بود. دیدش از پشت اشکاش تار میشد. همین الآن عشق زندگیش گفته بود که هیچ حسی بهش نداره. حس میکرد نفس کشیدن براش سخت شده.

-ج...جیمینا. لطفا به م...من گوش کن‌.

صداش شکسته بود و اهمیتی به اشکاش نمیداد.

-اوکی.بگو.

جیمین آرزو میکرد که جانگ کوک بگه میخواد عروسی رو بهم بزنه.

-ج...جیمینا...من عاشقتم.

جانگ کوک بالاخره اعتراف کرد و چشمای جیمین گرد شد. جانگ کوک نمیتونست جدی باشه، درسته؟ اون نمیدونست که جانگ کوک دوسش داره.

30 Days HusbandWhere stories live. Discover now