🧸Part3🧸

5.6K 980 42
                                    


تهیونگ تقریبا بخاطر کالکشن لباسای کیوت بچگانه جیغ کشید .
به کفشای کوچولو و سرهمی های خوشگل نگاه کرد.
یکی از اونها رو از روی قفسه ها برداشت و نرمی پارچه رو بین انگشتاش حس کرد.
اون شش هفته باردار بود و نمیتونست برای دیدن بچه اش صبر کنه.

صبح شنبه بود و تهیونگ برای خرید مقداری مواد غذایی به فروشگاه رفته بود.
حواسش با بخش بچگانه پرت شده بود و حالا نمیتونست دست از زل زدن به همه ی اون چیز های کیوت بکشه.

مادرش تهیونگ و برای نهار دعوت کرده بود و اون از اینکه تهیونگ دیرکنه متنفر بود.
پس یه سرهمی با تدی بر روش گرفت و برگشت تا به سمت قسمت پرداخت بره.
تهیونگ راهر رو پیچید و تقریبا به یه نفر دیگه برخورد کرد.
آخی گفت و سرهمی و روی زمین انداخت.
تهیونگ دستشو محافظه کارانه دور شکمش پیچید و به اون ادم نگاه کرد.
وقتی الفایی که احتمالا پدر بچه اش بود و دید دهنش از شوک باز شد.
اون چشمای درشت و رایحه اعتیادآورشو شناخت.

"تو.."

الفا خشکش زد و وقتی بنظر رسید که تهیونگ و شناخت چشماش از وحشت گشاد شد.
چشماشو تا شکمش پایین آورد

"تویی"

تهیونگ نمیدونست چی بگه ،فقط مات و مبهوت زل زدن به اون مرد و ادامه داد.
ناگهان حس کرد که دچار تهوع شده.
الفا خم شد و سرهمی و برداشت و قبل از اینکه اونو به تهیونگ بده نگاهش کرد.

"اینو انداختی."

تهیونگ میخواست اونو بگیره ولی معدش بهم پیچید و دهنشو با دستش پوشوند و تلاش کرد که روی الفا بالا نیاره.
با چشمای درمونده بهش زل زد و نمیدونست چیکار کنه.

"هی.. تو ،تو حالت خوبه؟"

الفا بنظر متوجه شده بود که مشکلی وجود داره.

"میخوای بالا بیاری؟"

تهیونگ شروع به لرزیدن کرد و قبل از اینکه نگاهی به فروشگاه بندازه سر تکون داد ، نمیدونست کجا باید فرار کنه.

" اوه، شت ..باشه"
الفا دستی بین موهاش کشید

"اونجا اتاق استراحت کارکنانه"
همینطور که به آخره راهرو اشاره میکرد کرد٫ اضافه کرد.

تهیونگ به سمت اتاق استراحت دوید و امیدوار بود که به موقع برسه ،دلش نمیخواست وسط راهرو بالا بیاره.تهیونگ میتونست حس کنه که الفا داره دنبالش میاد ولی الان بهش اهمیتی نمیداد.

به در رسید و به دستگیره چنگ زد، در قفل بود.

"چی شده؟ قفله؟اینجا دیگه چه خراب شده ایه؟"

Pup's dad ~ kookvWhere stories live. Discover now