🧸Part11🧸

5.2K 778 33
                                    

سوار ماشین شدن و جونگکوک نگاهی به امگا انداخت.
آرامش تو چهره اش بود.

"چه اتفاقی برای دوستت افتاد؟"

"تصادف ماشین بود،اون یکی راننده ندیده بودتش و به ماشین جیمین برخورد کرد ،دکتر میگفت حتما فرشته نگهبان داشته"

"پس خوش به حالش"

"خیلی خوشحالم که حالش خوبه ، هرچند که اون به کلی صبر احتیاج داره، جیمین بیشتر از هرچیزی از استراحت تو تخت بدش میاد، تو خونه موندن و انجام ندادن کاری و از طرفی دیدن روانپزشک قراره براش سخت باشه"

جونگکوک هومی کرد و از پارکینگ بیرون اومد.

برای مدتی سکوت برقرار شد

"کی از تو مراقبت میکنه؟"

تهیونگ بهش نگاه کرد.

"ها؟"

"تو الفا نداری ،کی قراره از تو و بچه مراقبت کنه؟"

"خانواده ام و دوستام بعدا همیشه قراره کنارم باشن اگه بخاطر بچه به کمکشون نیاز داشتم ازش مراقبت.."

"نه ،منظورم الانه ،ماه بعدی ،درطول بارداری کی کنارته؟"

"معمولا جیمین،اون کسیه که همرام برای خرید میاد و برای ملاقات دکتر هم همراهیم میکنه"

جونگکوک هومی کرد و ماشینو تو جاده ی دیگه پیچوند و نزدیک ایستگاه اتوبوس کنار خونه تهیونگ پارک کرد.

"دوستت تا چند هفته یا حتی ماه دیگه نمیتونه اینکار و برات بکنه"

جونگکوک گفت و سرجاش چرخید تا با امگا روبه رو شه

"نه ،نمیتونه"

"اوکی،ببین اشتباه برداشت نکن ولی من......تو اکثر اوقات به کمک احتیاج داری و من اگه کسی در طول بارداری کنارت باشه و همراهت پیش دکتر بیاد و مطمئن بشه که نمی دویی تا به بقیه حمله قلبی بدی ،احساس خیلی بهتری دارم "

"ولی به جز جیمین کس دیگه ای نیست، دوستای من تمام وقت کار میکنن و والدینم هم سرشون شلوغه من نمیتونم بخاطر چنتا قرار ملاقات که خودمم میتونم برم اذیتشون کنم من خو.."

"من کمکت میکنم "

"چی؟"

"ازت میخوام اون زمان هایی که جیمین معمولا همراهت میومد به من زنگ بزنی، میخوام بچه جاش امن باشه و.."

Pup's dad ~ kookvKde žijí příběhy. Začni objevovat