🧸part1🧸

6.7K 987 34
                                    

"من باردارم"

"تو.."
جیمین چشماشو درشت کرد‌ و لبخند بزرگی روی صورتش نقش بست

"بارداری؟ جدی میگی؟"

"هستم"

تهیونگ سر تکون داد و لب پایینشو گزید,به سختی هیجانشو مهار میکرد

"دارم بابا میشم"

"اوه خدای من! اسپرم اهدایی جواب داد؟"

جیمین پرسید و دستاشو دور تهیونگ حلقه کرد و اونو محکم بغل کرد.

"خیلیی خوشحال و هیجان زده ام ،این فوق العاده ست ،باورم نمیشه ! تو قراره یه توله داشته باشی, من از همین الان عاشقشم."

"توله هم قراره عاشقت بشه"

تهیونگ هم دوست صمیمی شو متقابلا بغل کرد ، تلاش کرد تا احساساتشو کنترل کنه.
اون امروز خوشحال ترین امگا بود از این قضیه مطمئن بود.

"تو تلاش اول جواب داد ,فقط باید اینطوری میشد"

"پس پدر بچه حتما باید آلفای قوی و سالم باشه"

جیمین گفت و عقب کشید و با چشمای اشکی به تهیونگ نگا کرد، اونم خیلی خوشحال بنظر میرسید

"میدونی اهدا کننده کیه؟"

"یااا! گریه نکن!باعث میشی منم گریه ام بگیره!"

تهیونگ نالید و به شوخی مشتی به سینه بتا زد.

"و اینکه نه نمیدونم اهدا کننده کیه،نمیخوام بدونم مهم نیست، من یه آلفای جوون ، قوی ، سالم و بدون جفت انتخاب کردم و یکی و خواستم که چشمای درشتی داشته باشه"

"چشمای درشت؟؟ واقعا؟"

جیمین خنده ای کرد

"نمیدونستم میشه چیزی مثل این و انتخاب کنی "

"نمیدونم که اونا قراره به خواسته ام توجه کنن یا نه ولی بازم نوشتمش ،امتحانش ضرری نداره که ،درسته؟"

"درسته، از کجا معلوم."

جیمین دوباره بغلش کرد

"وای ته ،من واقعا خوشحالم! ما باید اینو جشن بگیریم! بیا بریم یه نوشیدنی بزنیم، تو چند وقتته؟"

"هفته اوله"
تهیونگ زیر لب گفت و عقب کشید و به دوست صمیمیش لبخند زد

" فعلا حالت تهوع ندارم ، باید از این فرصت استفاده کنیم"

Pup's dad ~ kookvWhere stories live. Discover now