🧸Part4🧸

5.4K 947 56
                                    


تهیونگ یکی از همکلاسی های سابقشو تو مرکز شهر ملاقات کرده بود و الان به سمت ایستگاه اتوبوس قدم میزد.
همین حالاشم دیر شده بود و خورشید غروب کرده بود. تصمیم نداشت که اینقدر طولانی بمونه ولی یکی دیگه از همکلاسی هاش بهشون ملحق شده بود و زمان از دستشون در رفت.

تهیونگ میدونست که برای یک امگا خطرناکه که تنها دور و بر مرکز شهر قدم بزنه .
میدونست که خلافکار های بد کارشونو اطراف اینجا انجام میدن.
تهیونگ از الفایی که با نگاه کثیفش بهش خیره بود رد شد ،یه دستشو روی شکمش گذاشت و به قدماش سرعت بخشید.

تهیونگ قبل از اینکه بوی اشنایی وارد بینیش بشه ایستگاه اتوبوس و دیده بود.
تهیونگ ایستاد و سرشو برگردوند دقیقا میدونست اون رایحه به کی تعلق داره.
اون این رایحه رو برای هشت هفته تو شکم خودش حمل کرده بود.
پدر بچه اش داشت از خیابون عبور میکرد.
متوجه تهیونگ شد و بهش نزدیک شد.
عصبانی و خسته بنظر میرسید.

"اینجا چیکار میکنی؟"

الفا بهش غرید.

زخمی روی چونه اش داشت و موهاشم بهم ریخته بود

"بهت گفته بودم که دیگه به این منطقه مرکزشهر نیای"

"ببخشید؟"

تهیونگ با تمسخر پرسید و دستشو روی شکمش نگه داشت

" و تو دقیقا کی هستی که بهم میگی چیکار کنم یا چیکار نکنم هان؟ بخاطر همینه از الفا ها متنفرم ،شما همتون به فکر خودتونید ، متکبر و سلطه گر"

الفا نگاهی به اطراف انداخت انگار که داشت دور و بر و چک میکرد تا مطمئن بشه برای صحبت کردن امنه.

بعد دوباره نگاهشو قفل چشمای تهیونگ کرد و بازدم عمیقشو بیرون داد.

"تو اصلا میدونی این منطقه خطرناک ترین جای مرکزشهره؟ و تو یه امگای بارداری که بوی شیرین تر و معتاد کننده تر از بقیه امگاها داری.
میدونی الفاهای اینجا میتونن باهات چیکار کنن؟اونا اهمیت نمیدن که تو چه وضعیتی هستی."

"هنوز نمیدونم این همه نگرانی از کجا میاد"

تهیونگ گفت و با لجبازی چونه اشو بالا داد.

"الانم میخوام برم باید به اتوبوس برسم"

ادامه داد و عقب رفت.

به پشت سرش نگاه نکرد و روی چیزی مثل طناب ضخیم پا گذاشت که باعث شد به عقب تلو تلو بخوره.

"مواظب باش"

الفا به بازوی تهیونگ چنگ زد و اونو به سمت خودش کشید .

Pup's dad ~ kookvWhere stories live. Discover now