🧸Part14🧸

5.3K 782 77
                                    

"باشه، جیمین ، خوش بگذرون و ازش لذت ببر فهمیدی؟ و نگران منم نباش ،من حالم خوبه"

"واقعا ته؟ منظورم اینه، من فکر میکنم بهتره برام الان برم تا بعدا که بچه بدنیا اومده ، میخوام کنارت باشم"

"میدونم، تو دوست خوبی هستی"

تهیونگ تلفن و به گوش دیگه اش انتقال داد

"نگران نباش،چیم،من خوبم، اول ازت میخوام دوباره قوی و سالم بشی، پس از درمانت لذت ببر"

"من تا یه ماه دیگه برمیگردم بعد ازت مراقبت میکنم، کسی و پیدا میکنی تا همراهت برای کلاس های آمادگی زایمان بیاد؟"

"اره"
تهیونگ تظاهر کرد.

"برام کارت پستال بفرست شنیدم اونجا خیلی قشنگه"

"امیدوارم باشه، الان باید برم ،دوست دارم"

"منم دوست دارم"

تهیونگ تماس و قطع کرد و برای ثانیه ای چشماشو بست ، برای دوست صمیمیش خوشحال بود.
حالش بهتر بود و قرار بود از شهر بره تا بخاطر تصادف از لحاظ ذهنی و فیزیکی بهبود پیدا کنه.

ولی تهیونگ دلش براش تنگ میشد.

تهیونگ اهی کشید .

تو هفته بیست و چهار بارداریش بود ، شکمش بزرگ شده بود و الان باید لباس های بارداری مپوشید.
نگاهی از آینه بخودش انداخت و قیافه اش مچاله شد، این روزها نگاه کردن به خودش رو دوست نداشت.

داشت چاق میشد، کلاس هاش از دو روز دیگه شروع میشد و تهیونگ کسی و نداشت که همراهش بیاد.

عجیب میشد اگه از پدر و مادرش میخواست و حتی عجیب تر بود اگه همراه یکی از دوستاش به اونجا میرفت ولی تهیونگ دوست نداشت تنها بره ،دوست نداشت به سوالاتی راجب اهدای اسپرم جواب بده.

اهی کشید.

میتونست از جونگکوک بخواد ولی تهیونگ بخاطر باسن نیازمندش اون موقع تو اشپزخونه خجالت زده بود ،اونا برای سه هفته همدیگه رو ندیده بودن، جونگکوک راتشو گذروند و بعدش هم  یه پرواز برای دیدن خانواده اش بخاطر یه سری مسائل گرفت.

تهیونگ خیلی دلش برای جونگکوک تنگ شده بود ولی خجالت میکشید،مثل یه نوجوون هورنی رفتار کرده بود ،هورمون هاش روز به روز عجیب تر میشدن ،این آزار دهنده بود و اون نمیتونست کنترلش کنه،تهیونگ هنوز نمیدونست جونگکوک چه فکری راجبش میکنه یا چه حسی داره،کنجکاو بود که الفا فقط بخاطر بچه مهربون و مراقب بود یا از اون خوشش میومد.

Pup's dad ~ kookvWhere stories live. Discover now