چند هفته بعد
تهیونگ با کمر درد و اه و ناله بیدار شد به پهلو برگشت و صورتش رو به بازوی جونگکوک مالید.
الفا بعد از مبارزه اش به خونه اش اومده بود و شب رو مونده بود.
تهیونگ تکون خورد ، سعی کرد تا موقعیتی راحت برای کمرش پیدا کنه.
"چی شده بیبی؟"
"بیدارت کردم؟"
تهیونگ بوسه ای روی بازوش کاشت و به نرمی اهی کشید.
"متاسفم"
"حالت خوبه؟"
"من خوبم ، بخواب.
فقط دوباره کمرم درد میکنه"جونگکوک چند کلمه نامفهموم زمزمه کرد و بعد به پهلو چرخید و دستشو جلو برد و روی پشت تهیونگ گذاشت ،به آرومی ماساژش داد.
"بیبی بیچاره من"
تهیونگ لبخند زد و بوسه دیگه ای رو بازوی جونگکوک گذاشت.
تو هفته سی بارداریش بود و کمر درد داشت میکشتش.
"میخوای من ماساژت بدم؟"
جونگکوک خواب آلود پرسید ، چشماش هنوزم بسته بودن.
"نه نگران نباش، باید یکم بیشتر بخوابی بعد از مبارزه دیروز حتما خسته ای و یکم دیگه هم باید بری، استراحت کن"
"چطور میتونم بخوابم وقتی بیبی م درد داره"
جونگکوک با خمیازه ای زمزمه کرد و خم شد تا بوسه ای به پیشونی تهیونگ بزنه.
"اینقدر کیوت نباش"
"چرا؟"
جونگکوک تهیونگ رو نزدیگ تر به خودش کشید و به مالیدن کمرش ادامه داد.
"ازم میخوای از تخت پرتت کنم پایین؟"
"یا ! این تخت خودمه!!"
"درسته"
جونگکوک سرشو بلند کرد و چشماشو باز کرد,
بوسه ای روی لب تهیونگ گذاشت."من هیچ وقت از تخت بیرونت نمیکنم ، احمق نیستم که، هات ترین و خوشگل ترین امگا رو کنارم دارم چرا باید اون کار رو بکنم؟"
"خفه شو"
جونگکوک موبایلشو برداشت و به صفحه اش نگاه انداخت.
YOU ARE READING
Pup's dad ~ kookv
Fanfictionتهیونگ با تمام وجودش از الفا ها متنفره، اون میدونه که هیچوقت قراره نیست به یکی از اونا اجازه بده تا جفتش بشه. از طرفی تهیونگ عاشق بچه هاست و دلش میخواد بچه خودشو داشته باشه. اون از یه اهدا کننده اسپرم استفاده میکنه و بالاخره حامله میشه. ولی فهمیدن...