🧸Part19🧸

5.2K 932 81
                                    

چند هفته بعد

تهیونگ با کمر درد و اه و ناله بیدار شد به پهلو برگشت و صورتش رو به بازوی جونگکوک مالید.

الفا بعد از مبارزه اش به خونه اش اومده بود و شب رو مونده بود.

تهیونگ تکون خورد ، سعی کرد تا موقعیتی راحت برای کمرش پیدا کنه.

"چی شده بیبی؟"

"بیدارت کردم؟"

تهیونگ بوسه ای روی بازوش کاشت و به نرمی اهی کشید.

"متاسفم"

"حالت خوبه؟"

"من خوبم ، بخواب.
فقط دوباره کمرم درد میکنه"

جونگکوک چند کلمه نامفهموم زمزمه کرد و بعد به پهلو چرخید و دستشو جلو برد و روی پشت تهیونگ گذاشت ،به آرومی ماساژش داد.

"بیبی بیچاره من"

تهیونگ لبخند زد و بوسه دیگه ای رو بازوی جونگکوک گذاشت.

تو هفته سی بارداریش بود و کمر درد داشت میکشتش.

"میخوای من ماساژت بدم؟"

جونگکوک خواب آلود پرسید ، چشماش هنوزم بسته بودن.

"نه نگران نباش، باید یکم بیشتر بخوابی بعد از مبارزه دیروز حتما خسته ای و یکم دیگه هم باید بری، استراحت کن"

"چطور میتونم بخوابم وقتی بیبی م درد داره"

جونگکوک با خمیازه ای زمزمه کرد و خم شد تا بوسه ای به پیشونی تهیونگ بزنه.

"اینقدر کیوت نباش"

"چرا؟"

جونگکوک تهیونگ رو نزدیگ تر به خودش کشید و به مالیدن کمرش ادامه داد.

"ازم میخوای از تخت پرتت کنم پایین؟"

"یا ! این تخت خودمه!!"

"درسته"

جونگکوک سرشو بلند کرد و چشماشو باز کرد,
بوسه ای روی لب تهیونگ گذاشت.

"من هیچ وقت از تخت بیرونت نمیکنم ، احمق نیستم که، هات ترین و خوشگل ترین امگا رو کنارم دارم چرا باید اون کار رو بکنم؟"

"خفه شو"

جونگکوک موبایلشو برداشت و به صفحه اش نگاه انداخت.

Pup's dad ~ kookvWhere stories live. Discover now