2:They are cute

5.3K 736 137
                                    

د.ا.د هیچکس

*کوک...بیدار شو*
جون سعی کرد برادر کوچکترشو بیدار کنه،اما جونگ‌کوک خوابش سنگینه.*وقت کالج رفتنته کوک،پاشو*جونگ‌کوک توی تختش چرخید و چشمهاشو باز کرد،به برادرش نگاه کرد کسی که داشت بهش لبخند بزرگی میزد.*صبح بخیر کوک*جون پیشونیشو بوسید،
جی‌یون برامون صبحونه درست کرده،زود بیا.*
جونگ‌کوک سرشو تکون داد و رفت توی حموم،جون لباسی برای جونگ‌کوک انتخاب کرد و روی تخت گذاشت.بعد از یه حموم خوب جونگ‌کوک به اتاقش اومد،موهاشو خشک کرد و لباس امروزشو پوشید،به سالن غذاخوری رفت جایی که برادرش و نوناش منتظرش بودن.

**پنکیک...**
جونگ‌کوک کمی جیغ کشید،جی‌یون میدونه جونگ‌کوک چی دوست داره.*کوک،من میرسونمت دانشگاه*
جونگ‌کوک سرشو تکون داد،**نیازی نیست هیونگ،
جین‌یانگ هیونگی منو میرسونه.فقط یکم تایمتو با نونا
بگذرون.**جی‌یون موهای پسر جوونتر رو بهم ریخت.

بعد از صبحونه جون برادر کوچکترشو بوسید.*بعد از اینکه کالجت تموم شد بیا دفتر،باید یکیو ببینی.*
جونگ‌کوک سرشو تکون داد،جی‌یون رو بغل کرد.**خداحافظ**و جین‌یانگ ماشینو روند.

*کوکی،غروب میام دنبالت،پیش یوگی و بم‌بم بمون.*
جونگ‌کوک سرشو تکون داد،داشت توی راهرو راه میرفت.*واااوه اون خیلی خوشگله،نمیدونستم که جئون یه برادر خوشگل داره.*سهون گفت،چشمهاش روی جونگ‌کوک بود،لبهاش تبدیل به یه پوزخند شد.

*مراقب باش سهون،خودت میدونی که اون رقیب ماعه.*لی گفت،اما سهون به عواقبش اهمیت نمیداد.

*هی پسر خوشگله،کمکی نیاز نداری؟*
جونگ‌کوک به پسر پشتش نگاه کرد،دلش گفت که فرار کنه،جونگ‌کوک سرشو تکون داد و میخواست بره اما سهون دستشو گرفت**م-من برم**سهون بهش پوزخند زد،*سعی نکن فرار کنی خوشگله.*جونگ‌کوک سعی کرد از چنگش فرار کنه،بدون تلف کردن هیچ وقتی جونگ‌کوک به صورتش مشت زد،سهون انتظار اینو نداشت.

*اوووه پسر...اون توی خطر میفته*
یکی از دانش آموزا گفت،سهون به پسر جوونتر نگاه کرد و چشمهاش تاریک شد.*هیچ میدونی من کیم؟*
جونگ‌کوک کمی ترسید اما روی صورتش نشونش نداد،
نمیخواست اونا بدونن که اون ضعیفه.

*و توهم نمیدونی ما کی هستیم*
صدای جه‌بوم اکو شد،جونگ‌کوک بهش نگاه کرد و سهون رو هل داد و به طرف هیونگاش رفت*حالت خوبه بانی؟*جکسون پرسید،جونگ‌کوک سرشو تکون داد‌.

*فقط ازش دور بمون سهون،ما رو که میشناسی.*
یانگ‌جه گفت،سهون میخواست چیزی بگه اما لی جلوشو گرفت.

*الان زمانش نیست سهون،بیخیال*
سهون به گونگ‌کوک نگاه کرد و بهش پوزخند زد،*صبر کن بانی،قراره مال من بشی،فقط من*جه‌بوم گونه‌ی پسر جوونتر رو نوازش کرد.

*چرا تنهایی؟از الان به بعد دیگه تنها نگرد.منتظر یوگی و بم‌بم بمون.*جونگ‌کوک سرشو تکون داد،مارک به جه‌بوم نگاه کرد.*هیونگ،اینو به جون نگو،عصبانی میشه.*جه‌بوم سرشو تکون داد.

My princeWhere stories live. Discover now