18:For my jungkook

2.4K 348 108
                                    

د.ا.د نویسنده

تهیونگ کلی اطلاعات در مورد سوهو جمع‌آوری کرد.
نمیخواست بذاره در بره در غیر اینصورت اون جونگ‌کوکشو ازش میگرفت‌.برای همین یه نقشه‌ی بی‌نقص برای کشتن سوهو با جئون جون گی کشید‌.

*میخوای در مورد این رفتن یهویی به جونگ‌کوک چی بگی؟*تهیونگ به آپاش نگاه کرد.میدونست که جونگ‌کوک ولش نمیکنه.تهیونگ از قبل وسایلشو جمع کرده بود‌.

*نگران نباش،قبلا همه‌چیو آماده کردم،تهیونگ قراره به مدت یکسال توی لس‌آنجلس بمونه.*نامجون گفت

*سال؟ته جونگ‌کوک چی؟*
جین به پسرش گفت،تهیونگ نمیخواست نامزدشو تنها بذاره‌‌.میدونست که جونگ‌کوک عصبانی میشه.اما اون مجبور بود اینکارو به خاطر پسر جوونتر بکنه.تا بتونن زندگیه شادی داشته باشن.سوییچ ماشینشو برداشت و به سمت پنت‌هاوسش رفت.در طی مسیر سعی کرد وقتی داره با جونگ‌کوک حرف میزنه احساساتی نشه.

ماشینو نزدیک پنت‌هاوس پارک کرد.نفس عمیقی کشید و خودشو آروم کرد.درو باز کرد و جونگ‌کوکو توی هال دید‌.**اومدی...**جونگ‌کوک محکم بغلش کرد. تهیونگ هم بغلش کرد و سرشو بوسید.

**خب میخواستی چی بگی؟**
جونگ‌کوک به پسر بزرگتر نگاه کرد و جعبه‌ی کوچیکی رو پشت تهیونگ قایم کرد.

**نونا،میتونم ازت یه چیزی بپرسم؟**
جی‌یون به جونگ‌کوک نگاه کرد و سرشو تکون داد.
جونگ‌کوک بهش جعبه‌ی کوچیکی رو نشون داد که توش یه انگشتر خیلی زیبا بود.

*واااااو جونگ‌کوک،این خیلی خوشگله.*
چشماش گشاد شد و به پسر جوونتر نگاه کرد.*صبر کن،
ک-کوکی...تو میخوای...*جونگ‌کوک لبخند بزرگی بهش زد.جی‌یون پسر جوونترو بغل کرد.*کی؟کجا؟*

**فردا،گفت که میخواد یه چیز خیلی مهمیو بهم بگه. برای همین میخوام توی پنت‌هاوس ازش خواستگاری کنم.**جی‌یون دست زد،خیلی هیجان زده بود.**من میخوام با اون باشم نونا.فکر کردم که بعد از فارغ‌التحصیلی ازش خواستگاری کنم،اما الان دیگه به زمان بیشتری نیاز ندارم.هنوز یکسال تا فارغ‌التحصیلیم مونده،برای همین...**

*اوهه،نگران نباش.اگه تو اوکی‌ای پس مشکلی وجود نداره.تهیونگ ردت نمیکنه.*جونگ‌کوک لبخند زد اما یکمم مضطرب بود.

روز بعد توی پنت‌هاوسش منتظر تهیونگ بود.به انگشتر زیبای توی جعبه نگاه کرد.یهویی در باز شد.جونگ‌کوک جعبه رو بست و به تهیونگ نگاه کرد.

هردوشون روی کاناپه نشستن،جونگ‌کوک زیادی مضطرب بود و تهیونگ هم خیلی میترسید.نمیدونست جونگ‌کوک چجوری برخورد میکنه.جونگ‌کوک جعبه رو زیر بالش قایم کرد.*جونگ‌کوک،من اومدم اینجا که یه چیز مهمیو بهت بگم.*تهیونگ خیلی جدی بنظر میرسید.دستای جونگ‌کوکو گرفت.

My princeWhere stories live. Discover now