15:I miss you

2.5K 374 70
                                    

د.ا.د تهیونگ

بعد از فارغ‌التحصیلیم خیلی سرم با کارای دفترم شلوغ شد.تقریبا نزدیک به یک ساله که مدیرعامله شرکت کیم شدم.نمیدونم پدرم چجوری به اینهمه کار دفتری میرسید.خیلی خسته کنندس.و اساسا جونگ‌کوکمو خیلی نمیدیدم اما اون یادش نمیرفت که هر روز بهم پیام بده حتی با اینکه من نمیتونستم جواب پیاماشو بدم.جیمین هیونگ یه آکادمیه جدید رقص باز کرده.و یونگی هیونگ هم با کارای دفتر خودش مشغوله.

*تهیونگ حاضری؟*
به هوسوک هیونگ نگاه کردم.*همه منتظرتن.*خودمو آروم کردم و کتمو پوشیدم.هوسوک هیونگ تنها مایه‌ی آرامش توی کمپانیه.اون خیلی تشویقم میکنه وقتی به خاطر این محیط جدید استرس میگیرم.

*بالاخره اومدین،خوشحالم میبینمتون آقای کیم.*
به جویی نگاه کردم.آه کشیدم و لبخند کوچیکی بهش زدم.در مورد آخرین پروژه‌ی کمپانیمون حرف زدیم اما میدونم که اون داره منو برنداز میکنه.به همین خاطره که انقدر ازش متنفرم.بعد از یکساعت حرف زدنمون در مورد پروژه‌ی جدید تموم شد.

*اوه،ته.میتونیم بریم برای شام؟میدونی،دوستام منتظرن که ببیننت.*از درون لپمو گاز گرفتم و به هوسوک هیونگ نگاه کردم.

*متاسفم خانوم،اما ایشون نمیتونن.*
جویی آه کشید.

*هنوز داری به اون بانی فکر میکنی؟فکر میکنی اون...*بهش نگاه کردم،نمیدونم چرا همه از بانی کوچولوی من متنفرن.هرزه‌های حسود.میخواستم برم اما دنبالم اومد.

*خدایا،میشه فقط انقدر دنبالم نیای؟*
به هوسوک هیونگ نگاه کردم،*دفعه‌ی بعد جلسه رو با پدرش بذار.*

*بیخیال تهیونگ،فقط یه روزو با من باش،بعدش دیگه ولم نمیکنی.*وقتی به پذیرش رسیدیم اونجا خیلی ساکت بود.یهویی صدای جیغ بلندیو شنیدیم.رفتیم نزدیک کافه‌تریا و جونگ‌کوک،لیسا،جنی و جیسو رو دیدیم که دارن توی کافه‌تریا میدون و رزی سرشو با دستاش گرفته بود.

جونگ‌کوک وایستاد و به من نگاه کرد.**ته**
به طرفم دوید و محکم بغلم کرد.منم بغلش کردم.

*تو اینجا چیکار میکنی؟*
به بقیه نگاه کردم که باعث شد توی جاشون وایستن.

**اوهه،میدونی که لیسامون روی یکی کراش داره**
لیسا سرشو تکون داد

*نه قربان،به اون بانی گوش ندین*
جونگ‌کوک بهش پوزخند زد.**تو خودتم شبیه یه بانی‌ای.**

*آه،بسه.دعوا کردنو تموم کنین.*
بعد از اینکه همشون رفتن جونگ‌کوک به جویی نگاه کرد‌.**اونا گفتن که جلسه داری،تموم شده؟**سرمو تکون دادم.**پس بزن بریم.**اما تزویو متوقفش کرد‌.

*یااا ندیدی که من اینجا باهاشم؟*
جونگ‌کوک آه کشید.

**ببخشید،اما کارش تموم شده،الان دیگه مدیرعامل نیست،دوست پسر خوشتیپه منه.بیا بریم ته.**
به جویی که با تنفر به جونگ‌کوک نگاه میکرد نگاه کردم.**و وقتتو روی ته تلف نکن،اون ماله تو نمیشه.**
دستشو گرفتم.

My princeWhere stories live. Discover now